برای کاری به مغازه صحافی رفته بودم. یه خانم هم برای تحویل گرفتن صحافی پایان نامه اش اومده بود. فکرش هم نمی تونید بکنید شش تا پایان نامه که ضخامت هر کدومشون فکر کنم بیست سانتی بود. وقتی روی پایان نامه ها رو خوندم فهمیدم از بچه های معماری هست. مغازه دار هم داشت دست دست می کرد و نمی دونست که چقدر پول بگیرد. فکر کنم پولش یه مقدار زیاد می شد.من ودوستم برای پایان نامه خودمون چهارتا زدیم که به زور عکس و کاتالوگ شد صد صفحه. البنه پروژه ما طراحی و ساخت بود که پدر صاحب بچه در اومد. یادش بخیر.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
» نظر شما؟