سرما و مشکلات اجتماعی

امروز صبح که از خواب بیدار شدم؛ زمین تر شده بود و بارانکی باریده بود. ولی وقتی توی خیابون منتظر تاکسی بودم هوا سوز بدی داشت. من مجبورم یه مقدار راه رو با تاکسی برم یه مقدار رو با اتوبوس. توی تاکسی که همینکه به چهارراه نزدیک شدیم راننده بند کمربند ایمنی رو انداخت روی شانه اش؛ یعنی کمربند رو بسته. یه لحظه دلم به حال خودم سوخت!.حالا چرا؟ نمی دونم. همینجوری.

توی ایستگاه اتوبوس هم صبح اول صبح، شلوغ بازی اساسی است. خیل عظیم دختر وپسر برای رفتن به مدرسه و دانشگاه ازاتوبوسها پیاده و سوار می شوند. اکثر اتوبوسها هم که دست بخش خصوصی هست چون پول نقدی می گیرند مدت زمان زیادی صرف دریافت و خرد کردن پول مسافرین می شود. خوشبختانه چیزی که توی این سرزمین فت و فراوان هست وقت!.
انصافاَ تعداد دخترها هم بیداد می کند. امسال توی مسیر دانشگاه رفت و آمد می کنم . آقا غلغله دختر. این حجم عظیم بعد از فارغ التحصیل شدن چه مشکلاتی ایجاد خواهد کرد؟ آیا دولت مهرورز می تونه شرایط کاری خوبی برای اونها فراهم کند؟
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes