خواهرم کوچکم اینرا پرسید.
من به او خندیدم.
کمی آزرده و حیرت زده گفت:
روی دیوار درختان دیدم.
دیروز خودم دیدم. مهران پسر همسایه؛
پنج وارونه به مینو می داد.
آنقدر خنده ورم داشت که طفلک ترسید.
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم.
بعدها وقتی غم سقف کوتاه دلت را خم کرد.
بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
آخ! چقدر باحال بود .
خدا کنه هیچ وقت پنج وارونه تو و خواهرت نشکنه
» نظر شما؟