ای سفر کرده بگو بعد از زمانی آزگار
کی بدادم می رسد دستان تو در این غبار
بی تو بودن یعنی از اندوه خاکستر شدن
سر سپردن بر تمام دردها دیوانه وار
باز هم من ماندم و اون بی رهگذر
با تمام خاطراتی کز تو دارم یادگار
سر به روی شانه های سنگی شب می زنم
اشک می ریزم ز دست روزهای انتظار
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
» نظر شما؟