تعطيلات آخر هفته
جاي شما خالي، پنج شنبه شب عروسي يكي از دوستان دعوت بوديم. كلي هم به اين اون جواب پس داديم كه چرا تا حالا ازدواج نكرديم. آخر شب هم با بچه ها توي رستوران شام خورديم كه اگه پرسيدند شام عروسي چي بود؟ مجبور نشيم آسمون ريسمون ببافيم وآبروداري كنيم. يك كلمه راست و حسيني بگيم؛ كباب خورديم.!!

شب حدودهاي ساعت دوازده رسيدم خونه. نمي دونم لباسهامو در آوردم يا نه؛ وقتي از خواب پريدم ديدم ساعت شش صبح هست. از شما چه پنهون يه قرار چت با بچه ها گذاشته بودم كه البته هيچكدوم نيومدند. و فقط يه با معرفت از خوابش زده بود كه اونم اينقدر چرت و پرت بهش گفتم كه خواب از سرش پريد هيچي؛ آخر سر بهم گفت برو بگير بخواب!

راستي اگه آدم يه دوست خوب و با معرفت داشته باشه كه كمكش كنه و باهاش درددل كنه و چه عاليه.
من كه شكر خدا همه دوستام با معرفت و كار درست. همه سنگ صبور.!!

تا ساعت يك بعد از ظهر هم پشت كاميپوترم فقط طراحي كردم. نپرسيد چي كه حالا نمي گم.
بعدش هم نشستيم بازي ببينم. هنوز زير لحاف گرم نشده بوديم كه بچه ها گل خوردند. يك ساعتي حرص و جوش خورديم تا بالاخره گل مساوي را زدند كه البته زودتر بايد مي زدند.بعدش هم بازار كري با برادر و آقاي پدر داغ داغ بود. هنوزم اين مردك آلماني از رو نرفته. تيمش شانسي يه گل زده ادعاش هم ميشه كه داور بد داوري كرده.

خدايش چه داور خوش تيپي بود.
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes