خلاصه تا تفت رو بنده رانندگي كردم و پدر بزرگ بغل دست. البته با توضيحات !. گاز بده . سبقت بگير. تند نرو. بوق بزن. جاي شما خالي آخرش هم آب پاكي رو روي دستم ريخت و گفت: بابا تو رانندگي بلد نيستي.!؟
توي تفت من پياده شدم تا برم در خونه دوستم وقتي برگشتم پدر بزرگ پشت رل بود. با خودم گفتم" بي خيال؛ ديگه پليس توي راه نيست". اما نمي دونم حواسم به ماشين گشت پليس نبود يا رانندگي پدربزرگ دوست داشتني. يا هردو با هم.
شانس رو ببيند ماشين گشت دنبال يه خاور بود و ما توي پيچ جاده و جلوي روي او، از خاور سبقت گرفتيم. اكي ثانيه گشت پليس راه جلوي ما سبز شد. " پيكان بزن كنار" . و حالا بعد از اين شاهكار، پدر بزرگ مي خواست در بره. داداشم مي گفت" آقا جون باچيروهه دويستا ميره " . و پدر بزرگ گرامي مثل آقاي كاووسي مي گفت" باشه؛ حالا چيكار كنم؟" .
خلاصه زديم كناراول صورت شديم كه چي شده؟ ، بعد انكار كرديم وآخر سر التماس. اما فيده نداشت هيچي؛ بدتر هم شد. آقاي پليس نارحت بالاخره فهميد؛ گواهينامه هوتوتو، عينك هوتوتو، قوانين رانندگي هوتوتو و كارت ماشين هم كه توي ماشين نبود، فقط يه دونه گواهينامه شاهنشاهي با يه دونه بيمه نامه ماشين داشتيم. و....
خلاصه برگ جريمه پنج هزار تومني را گرفتم و نشستم پشت رل. اما پدر بزرگ دائم به پليسه بد و بيراه گفت و مدعي بود كه روي خط ممتد سبقت نگرفته.!
تا يادم نرفته پدربزرگ به همراه مادربزرگ و يه نفرديگه كه از قبل هم معلوم شده به اميد خدا مي خواهند با همين ماشين بروند زيارت اما رضا (ع). از همه دوستان فقط التماس دعا دارم.!!!!!!!.
0 comments:
» نظر شما؟