به سبك زهرا
* سلام
هر چي ميخوام هيچي نگم نميشه. آخه بشر اينقدر نامرد. من چقدر از دستش عصباني بودم. يه كلمه؛ فقط يه كلمه، من گفتم نيما ديكته شده 19 . فردا صبحش نيما تو مدرسه به من گفت مامان مريم زنگ زده خونه شون و گفته نيما اگه ديكته ضعيفه بياد خونه ما تا باهاش كار كنم. كلي قسم و راست و دروغ سر هم كردم تا باور كرد من فقط راوي خبر بودم. آخه يكي نيست به اين پسره خر بگه تو ديگه چي ميخاي از الان كه دبستان هستي تكليف زندگي صد سال بعدت معلوم هست هم كار داري هم پول. تو اين وانفساي بيكاري و بي پولي. فقط يه بله بگو قال قضيه رو بكن و منو از شر اين مريم و مامانش راحت كن. ميبخشيد امروز يه كم خشمناكانه شد :(
********************
* سلام
من الان خونه مريم اينا هستم وداريم با هم مشق مي نويسيم. امروز توي كوچه مريم و مامانش يهو جلوم سبز شدند. مامان مريم كلي حالمو پرسيد. از وقتي فهميدند كه منو نيما توي يه كلاس هستيم هر جا ميرم اونا رو ميبينم تو صف اتوبوس ، نونوايي، در خونه، تو كوچه و اگه من از خونه بيرون نيام؛ ميايند در خونه ما. مامان مريم گفت چرا نميايي خونه ما با مريم مشقاتون رو بنويسيد؟ منم الكي بهونه آوردم كه چند تا مسئله رياضي دارم كه بابام بايد كمكم كنه . اما مامان مريم گفت مسعود جون خودم، خودم برات حل مي كنم. تو بيا خونه ما.
قربون مامانهاي امروزي برم من. علاوه بر اينكه سنگ نميندازند كلي كمك دست دخترهاشون هم هستند. مامان من بايد ياد بگيره . مامان جون يه روز زنگ بزن مملي و رضا خيكي بيان خونه مون مشق بنويسيم، آتاري بازي كنيم، شكلاتي شيريني، نوار قلبي... معيني.... بز زنگوله پايي ....اينجور محيطاي شاداب و با نشاط واقعا لازمه :)

********************
به اوني كه خودش ميدونه
گفته بودم كه رفيق نيمه راهي
همه لواشك ها رو خوردي
به من هم ندادي .
فردا كه اومدي مدرسه،
سر كلاس ديدي دفتر مشقت تو كيفت نيست!
ياد خنده هاي امروزت بيفت.
من همون جوري مي خندم اييهههههههههههه( مثل خاله نرگس)
حالا خود داني. چيپس ميخري يا نه؟
گفته بودم .... گاهي ترس از دست دادن دفتر مشقت. بدتر است از تاسف نداشتنش
********************
* سلام
امروز واقعا روز سختي بود! اينو در حالي مينويسم كه خيلي خسته ام! امسال خانم معلم ما هرروز يه عالمه مشق ميده و ميگه تا فردا صبح همه اونا رو بياريم. تازه دو تا مسئله رياضي هم بايد حل كنيم. توي دفترها هم با دقت نگاه ميكنه اصلا نميشه دو سه خط تو انداخت!!! امروز اين خانم اشك منو در آورد. سر كتبي علوم برگه مملي رو گرفت و گفت چون تقلب كرده بهش صفر ميده و بايد بابا يا مامانش رو بياره مدرسه. توي زنگ تفريح من و مملي و رضا خيكي قول مردونه داديم كه آخرين امتحان ثلث سوم كه داديم بريم تموم شيشه هاي خونه خانم معلم رو خرد كنيم. تازه اگه ماشين شوهرش هم بود با تيغ خط خطي كنيم. سر كلاس بعد اجتماعي داشتيم خانم اسم مملي رو صدا زد كه درس جواب بده . اون هم به اميد ما رفت پا تخته . سوال اول نصفه و نيمه جواب داد سوال دوم چرت و پرت گفت و سوال سوم زد زير گريه . بعدش هم رفت در گوش خانم يه چيزي گفت و بعد با هم از كلاس بيرون رفتند. چند دقيقه بعد كه آقاي ناظم اومد دنبال من و رضا فهميديم كه آنتن ما رو لو داده . توي دفتر بلبشو بود مملي يه كم پياز داغشو زياد كرده بود و گفته بود امروز عصر قرار بوده بريم. فقط تنها شانسي كه آورديم اين بود كه خانم معلم شوهر نداشت تا ما ماشينشو خط خطي كنيم! قرار شد فردا با وليمون بياييم مدرسه.
من نميدونم يه نمره كلاسي چقدر اهميت داره كه آدم بخاطرش دوستاشو بفروشه ( من الان توي اتاق كار بابا هستم اومدم چيزهاي كه وقتي عصباني بودم نوشتم رو پاك كنم.... چون ميدونم ديگه ......ولي خب واقعيت رو نوشته بودم....چون دلم نميخوام هو بيفته گروه آپاچي منحل شده.... اخ بابا اوم
********************
:: اينو فقط براي شوخي با زهرا نوشتم. اصلا قصدم توهين يا ادا در آوردن او نيست.

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes