آگهي

جوونها يه بار هم از تلفن تو خيابون. همش كه از خونه نميشه.

درگيريهاي كنوني
. بجه هاي كوچه درختي
. ناظم مدرسه
. مامان و بابا
. دختر همسايه
با حمايت
گروه آپاچي : منو و مملي و رضا خيكي


فيتيله پنچ شنبه ها تعطيله

يكي از رسم و روسومات قديمي كه داره فراموش ميشه، تعطيلي روز پنچشنبه هست. شما هم اگه دوست داشتيد اينو بالاي بلاگتون بنويسيد. مرديم از بس پنچشنبه ها رفتيم كلاس، ديگه بسه.

بالاخره يكي پيدا شد و توانست اين ژيان آقا رضا همسايه ما رو از چنگش در بياوره . باور كنيد جونش بود و اين ژيان.
تكميل: بعد از دو ساعت آقا رضا پشيمون شد و ماشينشو پس گرفت.

بچه هاي كوچه درختي دربدر دنبال من هستند.
كسي مي دونه قضيه چي هست؟

امروز فهميدم دختر همسايه مون كور هم هست. آخه يكاره برگشته به من مي گه" كثافت". ولي من دو ساعت پيشترش حموم بودم.

طفلك رضا خيكي از وقتي مامانش نمره كتبي رياضي رو ديده، ديگه نفس كشيدن رو براش ممنوع كرده؛ چه برسه به كوچه و فوتبال و... منو و مملي هم از زور دوري اون، اصلا دست و بالمون به هيچ كاري نمي ره.
نكته: هنوز مامان من و مملي از قضيه كتبي رياضي چيزي نمي دونند.

حدود يكسال پيش در چنين روزي تيم كوچه درختي با ما قرار يه مسابقه گذاشت و ما هم با هر دوز و كلكي كه بود با كمك داور و تماشاگر خودي اونا رو سه بر دو برديم. كه البته آخر بازي بعد از يه دعواي كوچولو جنازه هاي هر دو تيم رو از زمين بيرون بردند. حالا اونا اومدند و دعوت كردند توي زمينشون مسابقه برگشت رو انجام بدهيم. فعلا بهونه رضا خيكي رو داريم تا بعد.

مهشيد خانم همسر آقا رضا قهر كرده رفته خونه باباش. فكر كنم به خاطر قضيه ماشين.

اين ناظم مدرسه ما از اونجا كه خيلي عصا قورت داده و لاغر است وقتي سر صف مي ايسته تموم مدرسه زير نگاههاي ريزبينش قرار مي گيره. ( بابا قوري بشه اون چشاش) از بخت بد من درست لحظه اي كه بهزاد رو هول دادم مثل عقاب بالاي سرم رسيد. بعدش هم دفتر مدرسه خر بيار باقالي بار كن.
اول بايد وليمون رو بياريم مدرسه. كه اونهم اگه فقط وقتي نگاه بابام به پرونده من بيفته (بخصوص تعهدهاش) بايد از شهر بروم بيرون.
فعلا شديدا به يكنفر كه با آقاي ناظم آشنا باشه احتياج داريم. نكته اي / نظري / التماس دعايي؟

حسن آقا بقال محله مون گفته؛ تا وقتي قضيه جنگ بوش و صدام معلوم نشه كماكان مغازه اش باز مي باشد.
ايضا جعفر آقا نانوا گفته" يه بوس بده به عمو" .

در ضمن از اونجا كه اگهي متني كلي سر و صدا كرده ، جعفر آقا از من خواسته كه يه تبليغ كوچولو در حد يه كيك و نوشابه براي تلفن عمومي مغازه اش بكنم. من گفتم ببينم.
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes