رفتي از چشم و دل محو تماشاست هنوز
عكس روي تو در اين آيينه پيداست هنوز

هر كه در سينه دلي دا شت بدلداري داد
دل نفرين شده ي ماست كه تنهاست هنوز

در دلم عشق تو چون شمع ، بخلوتگه راز
در سرم شور تو چون باده ميناست هنوز

گر چه امروز من آيينه ي فرداي من است
دل ديوانه در انديشه ي فرداست هنوز

عشق آمد بدل و شور قيامت برخاست
زندگي طي شد و اين معركه برپاست هنوز

لب فرو بسته ام از شرم و زبان نگهم
پيش چشمان سخنگوي تو گوياست هنوز

::ابوالحسن ورزي
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes