سفر نامه مسعودي !!!
(قسمت دوم)...
تقريبا ساعت هفت ونيم صبح بود كه رسيديم ترمينال جنوب. من بايد تا تربيت معلم توي خيابون سميه مي رفتم. وبعد از اون ديگه هيچ كاري نداشتم تا فرداش. وقتي كارم توي تربيت معلم تموم شد. چون ساعت پنج با دوستام قرار داشتم به سرم زد كه برم سينما . فقط هم با يه سينما حال ميكنم اونم عصر جديد. (نخنديد).

اتوبوسهاي انقلاب رو سوار شدم و اومدم تا نزديكيهاي ميدون اما از بس حواسم پرت بود نفهميدم كه كجا پياده شدم. فكر كنم خيابون وصال بود وقتي بالا مي اومدم كمي شك كردم، از اولين كسي كه مي اومد پرسيدم كه دست بر قضا يه خانم بود همينكه سلام كردم يارو حسابي جا خورد. فكر كنم اينجا رسم نباشه ! بعد كه نشوني را پرسيدم كمي فكر كرد و گفت فكر كنم اشتباه اومديد. براش توضيح دادم كه هميشه من از در كناري دانشگاه تهرون مي اومدم اون دوباره فكري كرد و گفت نبايد اينورها باشد. نفر بعدي يه آقا پسر بود مدام ميگفت آره من زياد اسم عصر جديد را شنيدم. اما آخر سر گفت نمي دونه ! از بخت بد من كسي اون طرفها نبود. اون طرف خيابون كانون زبان بود و دو تا دختر داشتند با هم صحبت مي كردند. رفتم اون طرف تا از اونها سوال كنم كه از هم جدا شدند. يكيشون به طرف پايين مي اومد. دنبالش دويدم و گفتم خانم ؛ اما اون كه تو فكر كارهاي بد بد بود جواب نمي داد. دوباره گفتم: خانم يه سوال داشتم بالاخره از پر رويي من از رو رفت و ايستاد اما با كمال تعجب اون هم آدرس رو بلد نبود. با خودم گفتم مي رم تا سر چهارراه اگه حسابم درست باشه بايد سر همين تقاطع سينما را ببينم و درست هم بود. اما شروع سانس سينما ساعت ده ونيم بود و من پس ازاين همه كشف دست از پا دراز تر برگشتم.

اومدم تا پارك شهر قبلش يه دونه سي دي خريدم كه البته پشيمون شدم. با يه دونه همشهري و اومدم تو پارك شهر و با يه دونه چايي روزنامه رو خوندم. آدمهاي با حالي اونجا بودند بر خلاف آنچه كه قبلا شنيده بودم. يه عده از تيپهاي بازنشسته
و يه چند تا آقا پسر با كلاس با .. و اون آخريها هم يه پسره اومد كنار من نشست و يك كلمه هم حرف نزد.فقط وقتي چايي تعارفش كردم تشكر كرد. و فكر كنم روزنامه ابرار ورزشي مي خوند.

بعد تصميم گرفتم برم به دوستم يه سري بزنم تلفني آدرسش را داد .گفت ميدان سهرورد. ولي نمي دونم چرا من شنيدم سهروردي. كلي راه اومدم تا خيابون شريعتي اما اونجا از هر كه مي پرسيدم ميدون سهروردي كجاست مي گفتند اينجا اصلا ميدوني به اين نام نيست و من با توجه به تجربه قبلي باز اينور و اونور مي گشتم نكنه يه نفر پيدا بشه و آدرسو بلد باشه. آدرسي كه داشتم كوچه پيام هم داشت و توي خيابون شريعتي باشگاه پيام هم بود اما كسي كوچه اي به اين نام نمي شناخت چاره اي نبود بايد دوباره به دوستم زنگ مي زدم و آدرسو مي گرفتم اما تلفن كارتي پيدا نمي شد اگه پيدا مي شد مشتري زياد داشت . كه بايد يه يك ربعي معطل مي شدم و شدم اما همراه لعنتي دوستم مرتب اشغال بود.

خلاصه نزديكهاي ساعت يك بعد از ظهر تماس بر قرار شد. و اونوقت فهميدم ....دوباره اومدم ايستگاه مفتح و تا خودم را با مترو به صنعتي شريف رسوندم ساعت دو و نيم بود. چيزي حدود سه ساعت و نيم به خاطر يه ي ناقابل !
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes