سفرنامه مسعودي !!!
(قسمت اول)...
خب براي اينكه بريد سفر حتما بايد با يه چيزي يا يه كسي بريد، كه هم راحت بريد وهم بهتون بد نگذره!.اما اين دفعه بر خلاف دفعات قبل هيچكي با من نبود و من مي بايستي تنهاي تنها مي رفتم.بعدش هم اينقد دست دست كردم كه وقتي براي بليط قطار رفتم بليط تموم شده بود.اهان بهتره از اولش بگم .
براي مسافرت از يزد به تهرون مي تونيد ازهواپيما يا قطارويا اتوبوس استفاده كنيد.اصولااغلب بچه ها با قطار به تهرون مي آيند و مي روند. چون شب رو راحت مي خوابي ومهمتر از همه اينكه توي كوپه كه باشي همه جوره مي توني سر و رو صدا كني !. البته تو كوپه اي كه همه جوون و مث خودمون باشند وگرنه نبايد جيك بزني .

هميشه اتوبوس براي من معضلي بوده آخه با قد 180و خورده اي توي ماشين نه ميشه درست حسابي نشست ، نه ميشه پاتو دراز كني نه ميشه پاتو توي شكمت جمع كني و كلا نمي توني بخوابي ! يا حتي بميري ، بايد اينقدر بالا و پايين بشم تا يه وقتهاي از زور خستگي از هوش برم كه اونم از زور گردن درد بايد دوباره از خواب بپرم !.ولي چاره اي نبود بليط را ابتياع كرديم وساعت هشت ونيم شب با اتوبوس حركت كرديم .از اول مث همه مسافرها از ديدن آقاي راننده بي نهايت خوشحال شدم موهاي جو گندمي با قيافه اي مردونه و يه دونه موبايل به كمر. به نظر نمي اومد كه مث راننده هاي عشق و لاتي عشق دنده برگردون، بوق سگي با سبقت اتوبوسي داشته باشه .توي ماشين هم اكثرا خونواده بودند فقط من جوون جاهل حساب مي شدم . اينجور وقتها براي آدم خيلي سخت مي گذره همش مدام زير ذره بين هستي !. بايد حواست باشه كه نگاهت به جايي خيره نمونه و سرت دائم مثل پنكه برقي نگرده....

اما ايندفعه اصلا نبايد خواب مي رفتيم اين راننده با حال ما خيلي گل بود، نه زياد تند مي رفت نه زياد آروم صداي ضبط هم آروم ولي دلنشين بود.آدم مي رفت توي ذن ( زن). همش يه دونه نوار بود از صداي مرحومه" وقتي كه من عاشق مي شم ..."فكر كنم تا اون جايي كه يادم هست سه بار اينو خوند. راننده يه عيب كوچولو داشت هر جا كه بـراي ساعت زدن مي ايستاد يه طوري بود كه همه بيدار مي شدند . بعدش هم ؛ بچه ها آب مي خواستند و بزرگترها هم ! بعدترش هم كه معلومه بايد يه جايي رو مي ايستاد تا همه اهشو بكنند ! البته من چون يه دونه كليه دارم كه مث ساعت كار مي كنه (يعني يه ليوان آب بخورم دوليتر پس مي ده) لب به آب نزدم . اما با اين حال مث همه ....!

خلاصه ساعتهاي نزديك شش وسطهاي اتوبان براي نماز ايستاد.و ما تا خود تهرون بيدار بوديم . اولين احساسي كه از ديدن تهرون به آدم دست مي ده ،يه چيزي در مايه هاي اوووووه هست! اما راستي چطوري اينهمه آدم اينجا جمع ميشند؟
و چقدر آدمهاي با حال اينجا زياد است . و ايضا تي تيس (-؛.
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes