rain


Listen to the falling rain
Listen to it fall
And with every dropp of rain

you know i love you more
let it rains all night long
let my love for you go strong
as long as we 're together
who cares about the weather?
listen to the falling rain
listen to it fall
and with every dropp of rain

i can hear you call
call my name right out louds
i can hear above the clouds
i'm hear among the puddle
you and i together huddle
listen to the falling rain
listen to it rain
and with every dropp of rain

you know i love you more
it's raining
it's pouring
the old man is snoring
went to bed and bumped his head
he couldn't get up in morning
listen to the falling rain
listen to it fall
let it rain all night long
let my love for you go strong
as long as we'r together
who cares about the weather
listen to the falling rain
listen to it fall
::Fardin Sohrabian

مي گذرد
امروز هم مثل همه روزهاي ديگه.
مثل همه نه دي ماه كه گذشته و مي آيد.
اما با يه فرق كوچولو؛
به اندازه يكسال بزرگ شدم.
فقط همين.
*****
توي آموزشي دوران سربازي با ابوالفضل نامي دوست بودم از بچه هاي تهرون كه آذري هم بود،
ما دوتا درست در يك روز بدنيا اومده بوديم. البته من بيمارستان آسيا و اون نمي دونست كجا؟!
توي دفتر خاطراتم نوشته " چون گچر غم نميه" به تركي يعني چون مي گذرد غمي نيست.!!

يه قرار چت داشتم. وقتي رسيدم دوستم مهمون داشت و تا به خودم اومدم تبديل شد به گفتمان من تنها با چند نفر.
آدمهاي كه نمي شناختم در يك آن تبديل شدند به بهترين دوستاي من.
مدت يك ساعتي كه با هم حرف مي زديم من اصلا نفهميدم چطوري گذشت.
آخر سر هم فهميدم آقايي كه مرتب آرش صدا مي زدم اسمشون شهاب بوده.
كه البته فكر كنم حامد همون شهاب بودكه من فكر مي كردم آرش است.!!
بهر حال تقصير خودشون بود از بس شلوغ كرده بودند و دايم مي خنديدند . ريسه مي رفتند؛ نمي شد فهميد كي به كي هست؟
آخر سر هم وقتي خداحافظي كردم تازه يادم اومد اصلا كارم رو به دوستم نگفتم.

با لهجه يزدي بخونيد
امرو صب همين كه پا هشتم از خونه بيرون . دلم يتري شد. پيش خودم گفتم هد ايراسكي برم.
نرسيده بودم سر كوچه يهو صداي تترقي بلند شد. يتا ماشين از اوراسكي گومبسي زد عقب يتا خاوري.
حالا اين دوتا گل هم زدن؛ هزارتا آدم بيكار ريختن دورشون. برا چي چي؟ معلومه فضولي.
اين بگه خاوري مقصره. اون بگه ماشيني. اين تعريف كنه كه چه جوري زدند گل هم، .............
آخه به شما چه؟ مگه مفتش راهنمايي هستد، اه اه كار و زندگي ندارد؟
سر كوچه واسيدم سوار تاكسي بشم. بچا هم منتظر سرويس مدرسه بودند. سر كول هم بالا مي رفتند.
تو سرويس هم كه سوار شده بودند مث سگ و گربه گل هم ميپريدند. بيچاره ناظم و معلمشون! خدا وكيلي.
سوار تاكسي كه شدم زد به كلم كلاس بذارم. رفتم رو آنتن تهروني " خسته نباشيد آقاي راننده‌"
راننده هم به خيال اينكه ما دانشجو و بچه تهرون .... اونم رفت تو كار لهجه از هوا و خرابي ماشين شروع كرد
تا رسيد به سياست و امريكا و آخرش هم ثابت كرد ما از افغونا عقب افتاده تر هسم.! ( قضيه برهان خلف كه يادتون هه)
آخرش هم وقتي كرايه را حساب كرد كمكي كمتر گرفت. منهم خندكي براش كردم و گفتم دست مريزا. خير پيش.
چشاش گرد شد. گف بچه يزدي؟ گفتم نا و سريع زدم به چاك.
از فردا همه جا لهجه تهروني ميگيرم.
گر چه من تهرون كه مرم. يزدي خالص.
"‌ خانم مترو هد كدوراسكي مرن؟" چي فرموديد؟


انجام دادن دوتا كار براي من از همه كارهاي دنيا سخت تر هست.
يكي اصلاح مو يكي هم خريد كفش. صد ماه طول ميكشه تا انجامش بدم.
امروز تموم خيابون امام و قيام و پاساژ كويتيها رو زير و رو كردم اما اون كفشي كه من مي خوام نيست.
فكر كنم آخرش دوباره مجبور بشم كفش كره اي بخرم.
خيلي راحت و سبك هست. ضمن اينكه باهاش ميشه ورجه وروجه هم كرد. خانم كش هم نيست.

حالا بذاريد از كارهاي كه برام مثل آب خوردن مي مونه بگم.
اوليش دوست پيدا كردن. تو سه ثانيه همچين باهاتون رفيق مي شم كه انگار عمري هست كه با هم هستيم.
حالا كار ندارم كه بعدا برمي گرديد و پشت سرم مي گيد "خيلي بچه اي مسعود!".
دوميش هم راضي كردن آدمها به انجام كاري؛
كافيه بخواهيد يه نفر رو به انجام كاري راضيش كنيد. خدايش جادو مي كنم . اساسي هم راضيش مي كنم.
باور نمي كنيد؟ نشونتون مي دهم.

اگه

اگه مجرد باشي
صبح كه از خونه بيرون مي روي؛ نبايد داد بزني؛ من دارم مي روم بيرون، چيزي نمي خواهيد؟ كاري نداريد؟
نبايد يادت باشه كه جورابهاتو بشوري؛ كه اگه جايي رفتي بو نده.
مهم نيست اگه فراموش كني؛ ساعت و حلقه تو دستت بكني.
فرقي نمي كنه كه شلوارت اتو خورده باشه. يا يقه پيرهنت تميز باشه.
فرقي نمي كنه كه موهات مرتب باشه و ژولي پولي نباشه.
نبايد تو خيابون نگات يا به آسمون باشه يا زمين.
نبايد ساعت نه شب خونه باشي، يا اگه تاخير داشتي قبلش زنگ بزني.

اما اگه متاهل باشي
يه نفر هست كه در رو به روت بازكنه،
لبخند دلنشين بزنه و
بهت بگه:
"عزيزم لباست رو در نيار ميريم خونه مامانم و اينا. باشه؟!"

شب يلدا
شايد بلندترين شب سال باعث بشه بيشتر بخوابيم يا بيشتر بيدار بمانيم.
شايد هم تولد يكي باشه، كه خيلي از جايي كه دنيا اومده دوره.
اونوقت بايد بشينه و به ماه آسمون خيره بشه.
تا شهر خودش رو؛ از صورت ماه ببينه.
بعدش هم پرواز كنه به اون سمت گذشته ها
تو خاطرات ذهنش همه رو يكي يكي ببينه،
باهشون بگه و بخنده.
شايد هم اگه يه دختر داشته باشه اسمشو بگذاره يلدا.
اما راستي اگه تو شب يلدا ماه تو آسمون نباشه اون بايد چيكار كنه؟
تولدت مبارك

ديشب جاي شما خالي؛ يكي از دوستهاي باكلاسمون كه از تهران اومده بودند را به شام دعوت كرده بوديم. البته ايشون به همراه همسرشون كه توي آمريكا ساكن هستند به يزد اومدند.(كلي هم از اينجا خوششون اومده ).
بهر حال توي فضاي سنتي حمام خان كه توصيه مي كنم حتما يه سر به اونجا بزنيد نشستيم و كلي بحث كامپيوتري كرديم. نا گفته معلومه كه ما فقط عملا حرف زديم و دوست ما حرف عملي زد.! مباحث مطرح شده هم حول حوش vb و .net سي شارپ و خيلي چيزهاي ديگه بود كه من فقط شنيده بودم. توي مدتي كه ما اختلاط مي كرديم خانم دوستمون آرام نشسته بود و فقط به ما نگاه مي كرد بدون اينكه حرفي بزنه. من هم پيش خودم فكر مي كردم خانم بيغ بيغ هه. حتما ميگه اينا چي ميگن؟
آخر سر هم از ايشون پرسيدم شما چه رشته اي درس مي خونيد؟ ايشون جواب دادند: web designer كه چشمامون بابا قوري شد وقتي فهميديم يه رشته مهندسي هم هست. حالا تصورش رو بكنيد اينهمه وقت جلوي آدم از چيزهاي كه بلد هست صحبت بشه؛ اما تا وقتي ازتون سوالي نكنند اصلا يه كلمه هم حرف نزنيد.
خدايش من كه نمي تونم. شما چي؟


هوا بدجوري سرد شده؛ صبحها كه از خونه بيرون مي روم و شبها كه به خونه برمي گردم علي وتر(خيلي زياد) سرده.
همين خشك بودن هوا روي اخلاق ما يزديها هم اثر گذاشته؛
شايد براي همين هست كه بچه هاي يزدي سرد وخشك هستند. اصلا دوست ندارند كسي بفهمه كجايي هستند.
ولي بنظرم خيلي خشه (خوبه) كه به همه بگيم بچه يزديم. (حتي اگه توي اتاقهاي شلوغ ياهو مسنجر باشه.)
تا اينكه توي بلاگمون با لهجه بنويسم كه كسي به يزدي بودن ما هم شك نكنه.

دو همكلاسي پس ازسالها از طريق اينترنت همديگر رو پيدا مي كنند.
درد دل خيالي اين دو كه با استفاده از عين جملات وبلاگ اونها تهيه شده رو بخونيد.
هر دو اين همكلاسي نزد من جايگاه ويژه اي دارند. اميدوارم شوخي منو رو كاملا جدي نگيرند. وگرنه فاتحه من خونده هست.!!
****
::سعي كنيد اين روزها دور و بر من نيايد كه از همه تون حالم بهم مي خوره .
نمي خوام يكيتون رو ببينم كه نفرت از هر چي پسر و مرد ايراني هست دارم .
از همه تون از اون پسر بچه يكساله كه مي گن معصوم هست تا اون پيرمرد هشتاد ساله .....

:: وقتي هوا اينقدر سرده، وقتي قلبهامون به اين فجيعي يخ زدند، تو رو خدا توقع نداشته باش
به جاي اين تيكه تيكه هاي يخ كه از دهنم بيرون مياد، برات شير كاكائو با قهوه داغ بيارم...!
ميشه در عين حالي كه همه چيز رو خيلي سخت ميگيري، هيچ چيز برات جنبه جدي نداشته باشه،
در حاليكه براي همه حرفهاي ديگران احترام قائلي، هيچ كدومشون برات مهم نباشه،
وبا وجودي كه خيلي زود دلگير ميشي، به همون آسوني يادت بره،

:: شما ها كه بيشتر از دماغ چي هستيد!!!!!!!!!!!!!!! حتي دماغتون رو هم نمي تونيد ببينيد
از بس كور اون افكار احمقانه تون هستيد.
شما هائي كه ادعاي همه چي مي كنيد و هيچي هستيد.

:: بهترين جواب براي خورد(خرد) كردن اعصاب يكي كه تو اعصاب خورديت (خرديت) هيچ نقشي نداشته و كلي نگرانته:
ما كه از همه كشيديم يكيش هم تو!! ماكه از كسي خيري نديديم تو هم روش!

::خدايا من با اين دلشوره هام بايد چيكار كنم . دارم مي ميرم.
من راي دادم و خودم رو تبرئه كردم و جام رو هم به خودم دادم .
تو اما ..... تو خودت مي داني .

:: خيلي بد شدم، اين فكر لعنتي بدجوري آزارم ميده، كاش ميتونستم تو اين مرحله
از زندگيم استاپ كنم، يا مثل بقيه واقعيت رو بپذيرم. اما آخه چه جوري؟؟!!

:: گاهي حرفها قشنگ هست .
گاهي دلها پاك هست .
گاهي چشمها صادق هستند .
گاهي دستها صميمي هستند .
گاهي نفسها آشنا هستند .
تنها فكرها جور ديگري هستند .
شايد فكرها را بايد شست .
شايد بايد به فكرها احترام گذاشت .
شايد بايد با فكرها كنار آمد .
شايد بايد به فكرها فكر نكرد .

::من نميدونم چرا امروزمشكل زبان داشتم!!

شكيلا

اينهمه آشفته حالي، اينهمه نازك خيالي
اي به دوش افكنده گيسو؛ از تو دارم، از تو دارم

من خود آتشي كه مرا داده رنگ طلا؛ مي شناسم
من خود شيوه نگه، چشم مست تورا؛ مي شناسم
ديگر اي برگشته مژگان؛ از نگاهم رو نگردان
دين من دنياي من؛ از عشق جاويدان تو رونق گرفته
سوز من، سوداي من از نور بي پايان تو رونق گرفته


صبح ساعت ده
الو بفرماييد.
......
الو الو
......

چند دقيقه بعد...
الو بفرماييد.
سلام
سلام بفرماييد.
من با آقا مسعود كار داشتم.
خودم هستم بفرماييد.
ببخشيد. اشتباه گرفتم.
!!؟

چند دقيقه بعدتر...
الو بفرماييد.
سلام، خودتون هستيد آقا مسعود؟
نه خانم؛ دوباره اشتباه گرفتيد.
؟؟؟؟!

*******
از سياوش قميشي خوشم نمي اومد.
گرچه با هر دختر خانمي كه آشنا شديم، مي مردند براي ايشون!
خب بالاخره من هم مجبور بودم زوركي آهنگهاشو گوش بدم و لبخند هم بزنم!. آخ كه زجري داشت.
اما بطور اتفاقي يه ترانه از ايشون به نام طلوع خورد به تورم؛ بعدش هم ......
خدايش از اون وقت تا حالا ديگه نگفتم ....
راستي طلوع را گوش داديد. يه بار ديگه هم بخاطر من گوش بدهيد. ترو خدا.

قسمت
براي نصب يه برنامه و همچنين تعمير پرينتر به يه موسسه رفتم. از اونجا كه من وقتي يه جايي مي روم يا بايد حرف بزنم يا بامن حرف بزنند. در ضمن كار، كم كم سر بحث و صحبت با منشي شركت هم باز شد. خانم منشي با اينكه جوان بود اما مي گفت يه نوزاد كوچولو هم داره. ( اخ كه من مي ميرم واسه بچه كوچولوها خصوصا اگه شمبوس كومبولي هم باشند)
اينقدر صادقانه و صميمي حرف مي زد كه من هم چند بار وسوسه شدم بشينم و همه غصه هاي دلم رو براش بگم. هاي هاي گريه كنم يا با صداي بلند خنده كنم. افسوس كه روم نشد. بعدش هم خانم منشي گير داده بود كه چرا ازدواج نكردم. هر چي فكر كردم نتونستم يه چاخان حسابي پيدا كنم، براي همين گفتم قسمت نبوده. آقا ما تا اين حرف رو گفتيم شروع كرد از ازدواج خودش تعريف كردن كه من اصلا وقت نكردم بله رو بگم تا چشمم باز كزدم ديدم همه چي تموم شده؟!. و اينا...
وقتي از موسسه بيرون اومدم تا حالا اين علامت سوال جلوي من همين جور رژه مي ره. پس قسمت من چيه؟ كيه؟ اصلا قسمتي وجود داره يا بايد خودم بسازمش.

افكار يك متهم به ....

اگه بگم كار من نبوده، مي گن
ديوار حا شا بلنده.
اگه قسم بخورم و دليل و مدرك بيارم، مي گن
آلاله شيدا؛ از دو برگش پيداست.
اگه هيچي نگم، مي گن
سكوت ... از سر رضايته.
از دست همه تون مي خوام سر بذارم به كوه و بيابون
اونجا كه ديگه موبايل آنتن نمي ده؟ ها؟!

What Crisis?

فكر كنم آرسن ونژه فكرش هم نمي كرد كه اينجوري ببازه. اونهم در شرايطي كه تيمش حسابي در اوج بود.

عيد مبارك

گفته بودي

تو گفته بودي آيم بديدنت اما
نيامدي و بهارم در انتظار گذشت

دقيقه ها همه شد روز و روزها همه سال
دو ديده ام به رهت بود و روزگار گذشت

ترا صدا زدم ازآسمان آبي رنگ
دلم به خون شد و ناليد و آن شرار گذشت

وجود من همه شد چشم و ناله شد همه سوز
به جستجوي تو هر دم چه بيقرار گذشت

برفت روز و مه و سال و هفته هايم ليك
دريغ آن همه عمري كه بي نگار گذشت

به انتظار تو هردم دو چشم "شايسته "
سپيد گشت و بخوابيد و شام تار گذشت

:: شايسته وحدت

Child

غيرت
اينكه حسين رضا زاده درخواست تركها را براي گرفتن پول و قبول تابعيت تركيه؛ رد كرده را شنيديد.
حالا ديگه بايد واقعا به ايروني بودن خودمون افتخار كنيم. پول كمي نيست هشت ميليارد تومان؛ اگه من بودم خودمو مي كشتم.
حسين آقا حالا ديگه واقعا عاشقتم.

********
يزد عجب هواي با حالي شده؛ صبحها هوا سرده، بعدش آفتاب ميشه و گرم،‌ طرفهاي ظهر ابري با كمي باد و شب هم سرد با سوزي حال گير. فكر كنم هنوز هم خودش مردد هست كه بالاخره چيكار كنه!. دوشبه يه ذره بارون هم اومد. اما كم بود. چيزي كه من دوست دارم نفس كشيدن توي هواي باروني هست. و پياده توي خيابون قدم زدن؛ البته اگه يه همراه هم باشه كه فقط باهام راه بره و مدام مغزمو نخوره كه عالي عاليست. شما مي آييد؟

فوتباليست ها

زندگي من شده عين كارتون فوتباليست ها.
يادتون كه هست سوباسا توي هوا بلند مي شد يه قيچي بزنه، كلي حرف مي زد، كلي قضيه يادش مي اومد بعدش هم وقتي شوت مي كرد توپ به در و تير و دروازه مي خورد تا يه وقتهاي مي رفت توي گل.

كيه كه حسين رضا زاده رو نشناسه؟ كيه كه قويترين مرد دنيا رو دوست نداشته باشه؟
باورت ميشه اون صورت معصومانه وزنه دويست و شصت سه كيلويي رو بالاي سر ببره، و زير اين بار سنگين لبخند هم بزنه!.
حسين آقا دوستت دارم كه آبروي ايران رو خريدي. دستت درد نكنه.

دوست
هميشه براي من آشنا شدن با آدمهاي جديد حكم ورود به دنياي جديدي را داشته است. من مي ميرم براي چيزهاي جديد و كشف افقهاي تازه. هر چند بدبختي هاي خودش را هم داره. نمي توني با همه اونها رابطه ات رو حفظ كني، حداقل بايد مواظب باشي كه فاصله قانوني رو رعايت كني، تا بهر كس اجازه ورود به حريم شخصي خودت را ندهي. و اينكه معيارهاي خودم با اونا زياد قاطي پاطي نشه. و مهمتر از همه اينكه يه درك و ايده جديد بگيرم.

خيلي از دوستيهاي كه من اوايل داشتم برحسب عادت بود. كاملا تصادفي انتخاب مي كردم يا انتخاب مي شدم. اما به مرور ياد گرفتم براي يافتن دوست خوب بايد با طرح وبرنامه پيش رفت، مثل يافتن جنس خوب از بين هزاران كالا. هر چند نياز به دوست خوب اصلا قابل مقايسه با كالا نيست. اما همين دوست خوب مي تونه ترا به جلو ببره و يا از سطحي به بالاتر ببره. و برعكس اون هم كاملا محتمل هست.

از همه دوستهاي خوبم كه منو كمك كردند ممنونم. بخصوص حميد و مسعود و جواد . ( مطمئنم اونا اينا رو نمي خونند).

یاعلی

يا علي گفتيم وعشق آغاز شد.
آسان نشد، اما نبودش لحظه اي پر ناب شد.
حاصل نشد، اما درونم جملگي سيراب شد.
ساكت شدم، پس حضورم هر كجا فرياد شد.
كشته شدم، تا وجودم تا ازل بيدار شد.

قدر
اين شبها قيمت اشكهاي كه تو چشمتون جمع ميشه دوبرابر هست. حالا ديگه بايد بهش بگيد كه چقدر دوستش داريد؛ بگيد كه هر كاري كه انجام داديد و يا انجام نداديد فقط براي اون بوده؛ التماسش كنيد، گريه كنيد.
اما فقط يادتون باشه؛ وقتي يه قطره اشك از روي صورتتون غلطيد، بهش بگيد مسعود هم ديگه خسته شده، دست وپاهاش بد جوري بسته شده. به اميد تو داره روزها رو سر مي كنه. پس كي وقتش ميشه؟ تا كي بايد صبر كنه؟ بهش بگيد كه تحمل نداره؛ بهش بگيد كه عين مرغ سر كرده بال بال مي زنه. اصلا نمي خواد اينا رو بهش بگيد. خودم بايد بهش بگم. بهش بگم كه دوستش دارم حتي اگه او منو دوست نداشته باشه....
اميد
خب شما اگه اراده انجام كاري رو داشته باشيد، به راحتي مي تونيد يه كوه را هم جا به جا كنيد.
اما اگه يه چند تا دوست و همراه شفيق داشته باشيد، دنيا كه چه عرض كنم؛ خانمهاي منفعل رو هم وادار به عكس العمل مي كنيد. فقط برام دعا كنيد كه زنده بمونم، تا اون چيزايي كه تو فكرم هست رو انجام بدم!.

جمعه شبها
جمعه شبها رو دوست نداشتم. از وقتي كه كوچك بودم يه حس غريبي بود، هميشه از عصر پنچشنبه خوشم مي اومده و برعكس از عصر جمعه بدم مي اومده. شايد بخاطر اينكه فرداش تعطيله و اون يكي فرداش بايد مي رفتيم مدرسه و كلي مشق كه ننوشته بوديم بايد شبونه مي نوشتيم.

اما حالا كم كم داره از جمعه شبها خوشم مي آد. كاري نداري با خيال راحت مي نشيني و به كارهاي كه توي هفته انجام دادي فكر مي كني. كدومش خوب بوده، كدومش بد. اينهفته چه چيز تازه ياد گرفتي؟. هفته ديگه بايد دنبال چي باشي؟. و هزار تا فكر خيال ديگه.

ديشب تواين فكر بودم من بالاخره چيكار مي خوام بكنم؟همه فكرها به يه چيز ختم شد. من مي خواهم خودم باشم. مسعود!. اما مگه به اين راحتي ميشه؟
همه از تو توقع دارند تو مال اونها باشي. يا براي اونا بازي كني. دلم مي خواهد به همه كمك كنم. اما مگه مي شه. محاله بتوني همه رو از خودت راضي كني.
يزديها

شايد براتون جالب باشه هنوز يزديها نتونستند يه كار گروهي درست و حسابي انجام بدهند. اصلا گروهي كار نمي كنند! چرا؟ نمي دونم. اما من كه توي يزد زندگي مي كنم به شما مي گويم ماها غريب پرست هستيم؛ براي همشهريهاي خودمون هيچ كاري انجام نمي دهيم كه هيچي؛ تا اونجاي هم كه بتونيم زير آبشو مي زنيم. اينو خيلي جاها ديدم. حتي تو شهر غريب كه عالم و آدم هواي همشهريهاشون را دارند؛ يزدي براي يزدي مي زنه!. چرا؟

اما اگه يه غريبه تو يزد يه آدرس بپرسه، تا به خود آدرسه نرسوننش ولش نمي كنند. اگه قرار باشه با يه غريبه شريك بشوند تمام زندگيشون را بهش مي دهند، اما به همشهري خودشون سر سوزن اعتماد نمي كنند. نمي دونم چرا؟ نمي فهمم چرا؟

براي اينكه خودم پيش قدم باشم يه دونه لينك از بچه هاي يزدي كه بلاگ دارند درست مي كنم. هر چند كه تا دو روز پيش اصلا نمي دونستم كه بغير از من يزديهاي ديگري هم بلاگ داشته باشند. حالا هر كدومشون كه دوست داشتند و اجازه دادند من به مرور اسم بلاگ اونها رو توي ليست اضافه مي كنم. شايد كم كم ديدها عوض بشه. و......
به اميد اون روز.

غم تو

گفتم: چشمم؛ گفت: براهش مي دار.
گفتم: جگرم؛ گفت: پرآهش مي دار.
گفتم: كه دلم؛ گفت: چه داري در دل؟
گفتم: غم تو؛ گفت :نگاهش مي دار!

قناعت

عمر كمه صفا كن، گذشته را رها كن.
اگه نباشه دريا، به قطره اكتفا كن.

اميد و آرزو

فرق بين اميد و آرزو چيه؟ اميد پسره، اما آرزو دختر. نه خير.
اگر آرزو داشتي، كم كم اميدت هم از بين مي رود. اما با داشتن اميد، آرزو بر جوانان عيب نيست

به سبك هودر

آگهي

جوونها يه بار هم از تلفن تو خيابون. همش كه از خونه نميشه.

درگيريهاي كنوني
. بجه هاي كوچه درختي
. ناظم مدرسه
. مامان و بابا
. دختر همسايه
با حمايت
گروه آپاچي : منو و مملي و رضا خيكي


فيتيله پنچ شنبه ها تعطيله

يكي از رسم و روسومات قديمي كه داره فراموش ميشه، تعطيلي روز پنچشنبه هست. شما هم اگه دوست داشتيد اينو بالاي بلاگتون بنويسيد. مرديم از بس پنچشنبه ها رفتيم كلاس، ديگه بسه.

بالاخره يكي پيدا شد و توانست اين ژيان آقا رضا همسايه ما رو از چنگش در بياوره . باور كنيد جونش بود و اين ژيان.
تكميل: بعد از دو ساعت آقا رضا پشيمون شد و ماشينشو پس گرفت.

بچه هاي كوچه درختي دربدر دنبال من هستند.
كسي مي دونه قضيه چي هست؟

امروز فهميدم دختر همسايه مون كور هم هست. آخه يكاره برگشته به من مي گه" كثافت". ولي من دو ساعت پيشترش حموم بودم.

طفلك رضا خيكي از وقتي مامانش نمره كتبي رياضي رو ديده، ديگه نفس كشيدن رو براش ممنوع كرده؛ چه برسه به كوچه و فوتبال و... منو و مملي هم از زور دوري اون، اصلا دست و بالمون به هيچ كاري نمي ره.
نكته: هنوز مامان من و مملي از قضيه كتبي رياضي چيزي نمي دونند.

حدود يكسال پيش در چنين روزي تيم كوچه درختي با ما قرار يه مسابقه گذاشت و ما هم با هر دوز و كلكي كه بود با كمك داور و تماشاگر خودي اونا رو سه بر دو برديم. كه البته آخر بازي بعد از يه دعواي كوچولو جنازه هاي هر دو تيم رو از زمين بيرون بردند. حالا اونا اومدند و دعوت كردند توي زمينشون مسابقه برگشت رو انجام بدهيم. فعلا بهونه رضا خيكي رو داريم تا بعد.

مهشيد خانم همسر آقا رضا قهر كرده رفته خونه باباش. فكر كنم به خاطر قضيه ماشين.

اين ناظم مدرسه ما از اونجا كه خيلي عصا قورت داده و لاغر است وقتي سر صف مي ايسته تموم مدرسه زير نگاههاي ريزبينش قرار مي گيره. ( بابا قوري بشه اون چشاش) از بخت بد من درست لحظه اي كه بهزاد رو هول دادم مثل عقاب بالاي سرم رسيد. بعدش هم دفتر مدرسه خر بيار باقالي بار كن.
اول بايد وليمون رو بياريم مدرسه. كه اونهم اگه فقط وقتي نگاه بابام به پرونده من بيفته (بخصوص تعهدهاش) بايد از شهر بروم بيرون.
فعلا شديدا به يكنفر كه با آقاي ناظم آشنا باشه احتياج داريم. نكته اي / نظري / التماس دعايي؟

حسن آقا بقال محله مون گفته؛ تا وقتي قضيه جنگ بوش و صدام معلوم نشه كماكان مغازه اش باز مي باشد.
ايضا جعفر آقا نانوا گفته" يه بوس بده به عمو" .

در ضمن از اونجا كه اگهي متني كلي سر و صدا كرده ، جعفر آقا از من خواسته كه يه تبليغ كوچولو در حد يه كيك و نوشابه براي تلفن عمومي مغازه اش بكنم. من گفتم ببينم.

منچستر يونايتد
پس ازسيزده سال، شكست سنگين منچستر يونايتد مقابل منچستر سيتي اون هم روي اشتباهات فاحش بارتز و دفاع . تنها گل اولگونار دردي را دوانكرد. حالا بازي بعدي مقابل باير لوركوزن چه مي كنه اين سر آلكس؟

رمضان

ماه رمضان كه مي شود، آدم يه دو سه ساعت وقت اضافه مي آره. آخه ديگه چيزي نبايد بخوري . روزهاي تعطيل مدام توي خونه چرخ مي زني بعد مي روي توي آشپزخونه و سريع در پخچال را باز مي كني ، بعد انگار كه چيزي يادت اومده باشه بايد اونو ببندي و هيچي هم بر نداري.

از ديشب تا حالا يه بارون ريزي گرفته. من مي ميرم براي هواي باروني. توي يزد بر خلاف جاهاي ديگه وقتي بارون مي آيد مردم از خونه هاشون بيرون نمي آيند. آخه اينجا بارون نمي آد وقتي هم مي آد دخل همه رو مي آره.

باز باران، با ترانه با گوهر هاي فراوان
مي خورد بر بام خانه ....

يادش به خير كلاس چهارم دبستان و خانم ناهيد آزاد منش. هر جا هست سلامت باشه.

ديشب سر كلاس زبان بحث شيرين ازدواج مطرح شد. استاد هم گير داده بود واز همه نظرشون را درباره همسر مورد علا قه شان مي پرسيد. جالب اين بود كه اكثرا قصد ازدواج با دوست دخترشون را نداشتند اما داشتن اونو ضروري مي دانستند. استاد زبان ما مي گفت توي سه ماهه اول سال پنجاه هزار طلاق انجام شده و علت اونو علا قه صرف به ظاهر
مي دونست. طبق معمول سنوات از من هم چيزي نپرسيد چون مي دونه من خيلي لارچتر از اين حرفها هستم. :)
شايد هم با خودش فكر كرده به درد سرش نمي ارزه . آخه هر چي گفته من در مخالفتش هزارتا دليل آوردم.

try


you never know until you try
and you never try unless you really try
you give it your best shot
and if you have done everthing
in your power , you haven't failed
when you reach for your dreams
::lin parsons

ديروز و امروز

ديروز فكر مي كردم كه بهترين انتخابم اوست.
امروز فكر ميكنم كه انتخاب بهتري هم مي تونه باشه.
فردا بايد بيشتر فكر كنم.
:: بازم ديروز با امروز و فردا قاطي پاطي شد.؛)

به سبك زهرا
* سلام
هر چي ميخوام هيچي نگم نميشه. آخه بشر اينقدر نامرد. من چقدر از دستش عصباني بودم. يه كلمه؛ فقط يه كلمه، من گفتم نيما ديكته شده 19 . فردا صبحش نيما تو مدرسه به من گفت مامان مريم زنگ زده خونه شون و گفته نيما اگه ديكته ضعيفه بياد خونه ما تا باهاش كار كنم. كلي قسم و راست و دروغ سر هم كردم تا باور كرد من فقط راوي خبر بودم. آخه يكي نيست به اين پسره خر بگه تو ديگه چي ميخاي از الان كه دبستان هستي تكليف زندگي صد سال بعدت معلوم هست هم كار داري هم پول. تو اين وانفساي بيكاري و بي پولي. فقط يه بله بگو قال قضيه رو بكن و منو از شر اين مريم و مامانش راحت كن. ميبخشيد امروز يه كم خشمناكانه شد :(
********************
* سلام
من الان خونه مريم اينا هستم وداريم با هم مشق مي نويسيم. امروز توي كوچه مريم و مامانش يهو جلوم سبز شدند. مامان مريم كلي حالمو پرسيد. از وقتي فهميدند كه منو نيما توي يه كلاس هستيم هر جا ميرم اونا رو ميبينم تو صف اتوبوس ، نونوايي، در خونه، تو كوچه و اگه من از خونه بيرون نيام؛ ميايند در خونه ما. مامان مريم گفت چرا نميايي خونه ما با مريم مشقاتون رو بنويسيد؟ منم الكي بهونه آوردم كه چند تا مسئله رياضي دارم كه بابام بايد كمكم كنه . اما مامان مريم گفت مسعود جون خودم، خودم برات حل مي كنم. تو بيا خونه ما.
قربون مامانهاي امروزي برم من. علاوه بر اينكه سنگ نميندازند كلي كمك دست دخترهاشون هم هستند. مامان من بايد ياد بگيره . مامان جون يه روز زنگ بزن مملي و رضا خيكي بيان خونه مون مشق بنويسيم، آتاري بازي كنيم، شكلاتي شيريني، نوار قلبي... معيني.... بز زنگوله پايي ....اينجور محيطاي شاداب و با نشاط واقعا لازمه :)

********************
به اوني كه خودش ميدونه
گفته بودم كه رفيق نيمه راهي
همه لواشك ها رو خوردي
به من هم ندادي .
فردا كه اومدي مدرسه،
سر كلاس ديدي دفتر مشقت تو كيفت نيست!
ياد خنده هاي امروزت بيفت.
من همون جوري مي خندم اييهههههههههههه( مثل خاله نرگس)
حالا خود داني. چيپس ميخري يا نه؟
گفته بودم .... گاهي ترس از دست دادن دفتر مشقت. بدتر است از تاسف نداشتنش
********************
* سلام
امروز واقعا روز سختي بود! اينو در حالي مينويسم كه خيلي خسته ام! امسال خانم معلم ما هرروز يه عالمه مشق ميده و ميگه تا فردا صبح همه اونا رو بياريم. تازه دو تا مسئله رياضي هم بايد حل كنيم. توي دفترها هم با دقت نگاه ميكنه اصلا نميشه دو سه خط تو انداخت!!! امروز اين خانم اشك منو در آورد. سر كتبي علوم برگه مملي رو گرفت و گفت چون تقلب كرده بهش صفر ميده و بايد بابا يا مامانش رو بياره مدرسه. توي زنگ تفريح من و مملي و رضا خيكي قول مردونه داديم كه آخرين امتحان ثلث سوم كه داديم بريم تموم شيشه هاي خونه خانم معلم رو خرد كنيم. تازه اگه ماشين شوهرش هم بود با تيغ خط خطي كنيم. سر كلاس بعد اجتماعي داشتيم خانم اسم مملي رو صدا زد كه درس جواب بده . اون هم به اميد ما رفت پا تخته . سوال اول نصفه و نيمه جواب داد سوال دوم چرت و پرت گفت و سوال سوم زد زير گريه . بعدش هم رفت در گوش خانم يه چيزي گفت و بعد با هم از كلاس بيرون رفتند. چند دقيقه بعد كه آقاي ناظم اومد دنبال من و رضا فهميديم كه آنتن ما رو لو داده . توي دفتر بلبشو بود مملي يه كم پياز داغشو زياد كرده بود و گفته بود امروز عصر قرار بوده بريم. فقط تنها شانسي كه آورديم اين بود كه خانم معلم شوهر نداشت تا ما ماشينشو خط خطي كنيم! قرار شد فردا با وليمون بياييم مدرسه.
من نميدونم يه نمره كلاسي چقدر اهميت داره كه آدم بخاطرش دوستاشو بفروشه ( من الان توي اتاق كار بابا هستم اومدم چيزهاي كه وقتي عصباني بودم نوشتم رو پاك كنم.... چون ميدونم ديگه ......ولي خب واقعيت رو نوشته بودم....چون دلم نميخوام هو بيفته گروه آپاچي منحل شده.... اخ بابا اوم
********************
:: اينو فقط براي شوخي با زهرا نوشتم. اصلا قصدم توهين يا ادا در آوردن او نيست.

براي زيستن چه مي خواهي؟
دمي براي آسودن ...
لحظه اي براي نفس كشيدن ....
و يا همدمي براي درددل كردن.
هنوز هم رازهاي دلم را با كسي قسمت نكردم، و ديگر فرصت و حوصله اي براي بازگو كردن آن ندارم. نمي دانم اين كم حوصلگي براي چيست؟ اما خوب مي دانم كه هر وقت محتاج تو باشم، تو نزديك مني. چه نيك از مشكلاتم خبر داري و چه خوب با بزرگواري بديهايم را مي بخشي.

اي خداي مهربان! من اكنون به تو از هر زمان محتاج ترم. يا باسط.

كه مپرس

درد رنجي كشيده ام كه مپرس
دْرد دردي چشيده ام كه مپرس

زان دو جادوي مست خواب افشان
عشوه هاي خريده ام كه مپرس

زان لب دلنواز شكرخند
رازهاي شنيده ام كه مپرس

من! فراتر ز ملك تا ملكوت
خلوتي برگزيده ام كه مپرس

عالمي، صد هزار عالم را
با همين ديده، ديده ام كه مپرس

تا سراپرده قدم ز حدوث
عرصه اي در بريده ام مپرس

از كف ساقيان عالم غيب
ساغري در كشيده ام كه مپرس

با پروبال عشق در يك دم
تا بدانجا پريده ام كه مپرس

با همه عيب از كرامت دوست
به مقامي رسيده ام كه مپرس
:: مهرداد اوستا

ايران ژاپن را شكست داد و قهرمان شد. چقدر ذوق كردند و به به و چه چه كردند. در صورتيكه ما فقط روي اشتباه آنها تونستيم ژاپن را ببريم. اگه اشتباه مغرض دفاع اونها نبود عمرا نمي تونستيم قهرمان بشويم. تو بازي با كره هم يه همچين وضعيتي داشتيم. همش دفاع كرديم يا مثل عربها وقت كشي. آخر سر هم توي ضربات پنالتي كره را زديم.



ديروز به اتفاق پدربزرگ، مادر و برادرم رفتيم سانيج. سانيج يكي از نقاط خوش آب و هواي اطراف يزد هست. البته من به زور برده شدم به بهانه اينكه پدر بزرگ نمي تواند رانندگي كند!. و واضحه كه همه راه را كي پشت فرمان بود. توي راه نرسيده به شهر تفت جلوي پاسگاه، يه بچه سرباز به پدر بزرگ ايست داد ولي ايشون متوجه نشد و راه افتاد، براي همين سربازه يه خورده حال گيري كرد و بعدش گفت چرا كمربند نبستيد؟ پدربزرگ بنده خيلي راحت گفت " ميريم جلوتر مي بندم " يارو لجش گرفت و سريع هزار تومن جريمه كرد. تازه جالبش اينجا بود كه پدربزرگم گواهينامه اش مال دوران گور به گوري خدابيامرز هست. كه نگذاشتيم يارو بفهمه.

خلاصه تا تفت رو بنده رانندگي كردم و پدر بزرگ بغل دست. البته با توضيحات !. گاز بده . سبقت بگير. تند نرو. بوق بزن. جاي شما خالي آخرش هم آب پاكي رو روي دستم ريخت و گفت: بابا تو رانندگي بلد نيستي.!؟

توي تفت من پياده شدم تا برم در خونه دوستم وقتي برگشتم پدر بزرگ پشت رل بود. با خودم گفتم" بي خيال؛ ديگه پليس توي راه نيست". اما نمي دونم حواسم به ماشين گشت پليس نبود يا رانندگي پدربزرگ دوست داشتني. يا هردو با هم.

شانس رو ببيند ماشين گشت دنبال يه خاور بود و ما توي پيچ جاده و جلوي روي او، از خاور سبقت گرفتيم. اكي ثانيه گشت پليس راه جلوي ما سبز شد. " پيكان بزن كنار" . و حالا بعد از اين شاهكار، پدر بزرگ مي خواست در بره. داداشم مي گفت" آقا جون باچيروهه دويستا ميره " . و پدر بزرگ گرامي مثل آقاي كاووسي مي گفت" باشه؛ حالا چيكار كنم؟" .

خلاصه زديم كناراول صورت شديم كه چي شده؟ ، بعد انكار كرديم وآخر سر التماس. اما فيده نداشت هيچي؛ بدتر هم شد. آقاي پليس نارحت بالاخره فهميد؛ گواهينامه هوتوتو، عينك هوتوتو، قوانين رانندگي هوتوتو و كارت ماشين هم كه توي ماشين نبود، فقط يه دونه گواهينامه شاهنشاهي با يه دونه بيمه نامه ماشين داشتيم. و....

خلاصه برگ جريمه پنج هزار تومني را گرفتم و نشستم پشت رل. اما پدر بزرگ دائم به پليسه بد و بيراه گفت و مدعي بود كه روي خط ممتد سبقت نگرفته.!

تا يادم نرفته پدربزرگ به همراه مادربزرگ و يه نفرديگه كه از قبل هم معلوم شده به اميد خدا مي خواهند با همين ماشين بروند زيارت اما رضا (ع). از همه دوستان فقط التماس دعا دارم.!!!!!!!.



حالا كه من يكسري اطلاعات هرچند ناقص را درباره يزد روي نت گذاشتم. متوجه شدم سازمان جهانگردي درباره يزد يه سايت درست كرده بوده است. بد نيست شما هم به اون نگاهي بيندازيد.

ديروز دومين نمايشگاه كامپيوتر در يزد شروع به كار كرد. البته اغلب شركتهاي كه در اين نمايشگاه حضور دارند، فقط
در زمينه فروش قطعات كامپيوتر فعاليت مي كنند. تنها شركتي كه خدمات درست و حسابي ارائه مي داد مركز تجارت الكترونيك يزد بود. بنظر مي رسد بچه هاي كار بلدي داره ، اينو مي تونيد از طراحي سايتشون هم متوجه بشويد و اينكه اهداف بلند مدت و فرا منطقه اي را دنبال مي كنند. با يكي از اونها آشنا شدم آقاي شفيق. پسر باهوش و فوق العاده مودبي بود. در ضمن تا يادم نرفته تركيب دختر با نمايشگاه كامپيوتر غير قابل تفكيك هست . نه .





روز جمعه علي جباري خبرم داد به علت اينكه حسابي سرش شلوغه، ديگه وقت براي وبلاگ نداره. حيف شد كه ديگه نمي نويسه. بسيار بلاگ خوبي داشت فرقش با بلاگهاي ديگه اين بود كه متون خارجي رو ترجمه نمي كرد، بلكه لپ خبر را مي گفت و بعد لينك مي داد ضمن اينكه احاطه كامل هم به موضوعاتي كه ارائه مي داد نيز داشت.(بخدا چيزي به من نمي رسه). هر چند اين يه ماه اخير حسابي درگير خودش هم بود. و شطحيات زيادي از خود بجا گذاشت.!
بهر حال مجبور شدم لينك او را بردارم و به جاي اون يه لينك از معرفي شهر خودم بگذارم. كاچي بهتر از هيچي.
پيري
وقتي كوچك بودم توي محله قديمي، هر وقت يه كاري براي آدمهاي مسن انجام مي دادم كلي دعاي خير پشت سرم بود. از جمله اينكه ” الهي مادر پير بشي“ . اوايل با اين جمله مشكل داشتم حتي بكبار يادم هست كه از مادرم پرسيدم چرا بايد پير بشم؟ دوست دارم هميشه جوون باشم. مادرم كلي برايم توضيح داند كه اين يه دعا براي عاقبت به خيري است. و اينكه آدم توي ابتداي عمر خداي نكرده جوون مرگ نشه . و...

چند روزي است عمه مادرم از تهران به يزد اومدند و پهلوي پدر بزرگ و مادر بزرگ من هستند. هر جند مثل همه خانمهاي ديگه با وجود كهولت سن تمام آدمها رو با شغلشون و اسمشون و... مي شناسند اما بنده خدا يك دونه پله رو هم به زحمت پايين و بالا مي ره . اساسي پير شده. گوشش سنگين هست و بايد تقريبا داد بزني تا بشنود.اما ازهمه چيزخبر دارد به من مي گفت؛ عمه توي تهرون كلاس كامپيوتر ساعتي ده بيست هزار تومن هست تو هم اينقدر مي گيري !. عمه فوق ليسانس امتحان ندادي ؟ بخون خيلي خوبه .!
ديروز وقتي كمكش مي كردم از پله ها بالا بيايد ياد دعاي بالا افتادم و با خودم گفتم الان مي گه مادر الهي پير بشي . اما نگفت ، فقط گفت ” عمه الهي خوشبخت بشي “. من از ذوق اين دعا، برق توي چشمهايم درخشيد. ببينم شما دوست داريد چه دعايي در حقتون بكنند؟


!

چندي است توي يزد يه سي دي دست بدست مي گردد. و اون مربوط به يك جشن تولد دخترانه هست. مثل همه جشن تولدهاي ديگه مي زنند و مي خونند. البته اون جور كه از ظواهر امر بر مي آيد شايد اونو براي تبديل نوار به سي دي به يك نامردي دادند و اون هم با يه تير دو نشون زده . هم حسابي كاسب شده، هم كلي بچه محله ها رو آباد كرده.!

البته نمي دونم حالا كدوم يكي را مي گيرند. شايد هم مثل قضيه خانم خيرانديش هر دو طرف را. فقط در حيرتم از اين مردم پست و گرسنه. حتي زندگي شخصي ديگران را با ولع مي خواهند. وهيچ معيار اخلاقي هم نمي شناسند. خدا به همه ما رحم كنه.


مي شود با يك لبخند، همنشين گلها بود.
مي شود پرواز را در اوج، با يك عقاب ديد.
مي شود غم را در دل يك مسكين حس كرد و با آن همدلي كرد.
مي شود مثل پرستوها شاد بود.
مي شود چشم به راه بهار داشت.
مي شود اميد را با غنچه اي آغاز كرد.
مي شود مثل شقايق، سرخ زيست.
:: مي شود..... نه نمي شود!. اگه بتواني، نمي داني و اگر بداني نمي تواني .

ديروز در اختتاميه جشنواره فيلم حقيقت در يزد خانم گوهر خيرانديش هنگام دادن جايزه به يك جوان يزدي حسابي جو ايشون را مي گيره و با فرد مزبور روبوسي هم مي كنند. كه صد البته با عكس العمل افرادي از جمله استاندار يزد هم مواجه مي شوند. امروز هم در مسجد حظيره يزد كه محل گردهمايي اكثر تجمعات روز هست، عده اي ضمن محكوم كردن اين اقدام خواستار پيگيري و نيز جلوگيري از اين قبيل اقدامات شدند. و كلي شعار هم دادند. لازم به گفتن نيست كه سركار خانم خير انديش ضمن عذرخواهي، احساساتي شدن خود را دليل اين كار ذكر ميكنند!.
:: حالا ما گفته باشيم. خانمهاي كه يزد تشريف مي آورند اگه يه جوان ديدند .... جو اونها رو نگيره.
باهم
DJBOBO
اولين دفعه كه آهنگ together را گوش كردم، برايم خيلي جالب بود.آخه من ابتدا ريتم و آهنگ ترانه برايم بايد جالب باشه تا دوستش بدارم. اما اين ترانه معني خوبي داره طوري كه دوسه روزي اونو مرتب گوش ميدادم. چند تا شو هم از او ديدم بنظرم آدم معقولي اومد!. علاوه بر اينكه اين بابا صداي خوبي هم داره. آهنگ Mystasia هم ايضا. و...
ديشب رفتم يه سري به سايتش زدم جالب بود. طراحي بسيار جالبي داره. برخلاف سايت گوگوش !



Together

Written and composed by Rene Baumann and Axel Breitung
*1999 published by Edition Capricorn / EAMS Musikverlag GmbH & Co. KG / Bishop Songs

Produced by Rene Baumann and Axel Breitung
Mixed & Arranged by: Rene Baumann and Axel Breitung at Bishop Studios Hamburg
Vocals, Adlibs & Choir by: Teresa Kaestel, Anthony Moriah, Christiane Eiben, Beatrice Obrecht, Pat Appleton, Axel Breitung,
Vocal Editing by: Kay Nickold, Meik Hesselbarth
Lyrics Controlling: Nancy Rentzsch

Refrain:
Together forever for all the time
Together we welcome the secret sign
Together in freedom we take the chance
Together forever we will be friends

Refrain 2:
We are what we are - Together
And we went so far - Together
We are what we are - Together
We all long for a land to be free


Verse 1:
The promised land is close to you
The rain is gone, the sky is blue
Hand in hand we can survive
We're fighting for a better life


Bridge:
It's a new generation
Without hate and frustration
Promised land, promised nation
Without pain, without control


Verse 2:
Planet earth is our place
Insanity is lost in space
A world of dreams is what we share
Where honesty is in the air


Rap:
Together forever for all the time
Together we welcome the secret sign
Together in freedom we take the chance
Together forever we will be friends

آرزو

ديشب از امشب حال من آشفته تر بود
تا صبحدم چيزي درونـم شعله ور بود

چيزي كه ديشب سينه ام را گرمتر كرد
از فـرط گـرمي مثل دستان پدر بود

امـا همين گـرمـاي لبـريـز از لطافت
در سوختن چون برق، نه، مثل شرر بود

وقت سحر از بس دل من شكوه مي كرد
چشم افـق از گـريه خـون آلود و تر بود

مثـل درختي پيـر در فصـل زمستان
افكـار من آكنده از زخم تبـر بـود

سيرم من از اين چيزهاي پوچ، هـرچند
يك عمر تنهـا لقمه ام لخت جگـر بود

از اين قفس يك لحظه آوازي نيامد
تنها صدا اينجا صداي بال و پر بود

مي خواهم از امروز، چون خورشيد باشم
اي كـاش قدري آسمان نزديكتـر بود!

:: محسن حسن زاده ليله كوهي
بخش خبر ITiran
سايت صدا و سيما بخش جديدي را با عنوان tech به مجموعه اطلاعات موجود در سايـت Irib.com افزوده است. به گزارش خبرنگار ITIran اين بخش جديد كه عموما براي ارتقاي دانش استفاده كنندگان از تكنولوژي هاي ويديويي و تلويزيوني ايجاد شده شامل مقالات متعدد وهمچنين تحقيقات و زمان كنفرانس ها و سمينارها پروژه ها و نمايشگاه ها و موارد فني و اطلاعاتي ديگر است.
سايت جديد همچنين بخش خبري ويژه اي نيز دارد كه اخبار تكنولوژي هاي تلويزيوني و كامپيوتري را ارايه مي دهد.
در بخش Download نرم افزار نيز تعدادي نرم افزار براي استفاده كاربران اينترنت در نظر گرفته شده است.
اين سايـت در آدرس www.irib.com/tech قابل دسترسي است.

اين چند روز مدام در حال خوندن ويژه نامه فيلم در مورد بيستمين سالگرد انتشار اون هستم. پس زياد نبايد برايم عجيب باشه، اينكه دائم خاطرات ريز درشت گذشته برايم زنده بشه و من هم مثل اكثر ايرانيها در حال نبش قبر گذشته باشم.

سالهاي كه فقط تلويزيون بود و بس. وقتي يك فيلم سينمايي پخش مي شد عمويم دائم جلو جلو فيلم رو تعريف مي كرد و چقدر اعصابم خرد مي شد و برايم عجيب بود كه چطور اينهمه پيش بيني اون درست در مي آيد، نگو اون اين فيلمها رو قبلتر ديده بود. و حالا شايد بهمين دليل حالا اصلا به خودم و هيچ كس اجازه نمي دهم توضيح روي فيلم بدهد!.
چقدر گذشت نمي دانم اما آنقدر بزرگ شده بودم كه يه روز عمويم بهم گفت امروز ظهر مي رويم سينما. و من تا ظهر چه لحظات عذاب آوري را گذراندم. فكر كنم از هولش نهار هم نخوردم.توي سالن هماني بود كه تعريفش را شنيده بودم تاريك با پرده اي سفيد و نوراني، همراه باريكه اي نور كه از ته سالن مي اومد و اون پرده بزرگ را روشن مي كرد. فيلم هم” نورمن شير فروش” بود. و بعد از اون بود كه پاي من به سينما باز شد.

همين جور اسم تموم فيلمها رو با هنرپيشه هايش حفظ بودم. آگهي هاي فيلمها رو از روزنامه مي بريدم و نگه مي داشتم اما در اين ميان اصلا نام كارگردان برايم مفهومي نداشت، تا اينكه فبلم ”هامون” را ديدم. دفعه اول وقتي از سينما بيرون اومدم تا نيم ساعت بعدش رو يادم نيست كه چيكار كردم، كجا رفتم. فقط وقتي به خودم اومدم ديدم عين مرغ سر كنده دارم دور خودم چرخ مي زنم. و از اينجا بود كه همه چيز برايم رنگ ديگري گرفت.

اما اين روزها بود كه مدام مي آمدند و مي رفتند. ومن هي بين اين چيز و آن چيز چرخ مي خوردم. هر چند هنوز سينما برايم عزيز هست، اما اولويت اول نيست. حالا كه پشت سرم را نگاه مي كنم مي بينم زياد فرق نكردم. شايد از رنگ آبي خوشم بيايد اما هنوز قرمزي هستم. درسته كه ديگه مخملباف ارضايم نمي كنه اما سميرا كه هست. درسته كه ديگه وقت
خوندن رمان هزار صفحه اي رو ندارم، اما هنوز قصه شب كه هست. يادش بخير” سووشون” سيمين دانشور كه يك روز خوندم. و دوباره روز بعد ازنو.

مهر
روز اول مهر براي همه ما، ياد آور لحظات شيريني است. و چقدر نام با مسماي داره و من تا حالا به اون توجه نكرده بودم "مهر". كوچولوهاي كه مي بينم الان به دبستان مي روند يا حتي بچه هاي كه دانشگاه قبول شدند، حسابي دلم يه جوري ميشه دلم مي خواهد دوباره كوچك بودم و به مدرسه مي رفتم.

همه خاطرات خوب من به دبستان برمي گردد. جايي كه " جامه تعليمات اسلامي افشار " نام داشت. حق نداشتيم توي فضاي مدرسه بدويم يا سرو صدا كنيم. حتي توي كوچه ها هم ناظم مدرسه چرخ مي زد كه كسي بازي نكند، والبته چقدر ما هم گوش مي كرديم. بردن نام تيله مصادف با مرگ بود. لعنتي انقدر آنتن توي مدرسه بود كه سريع كل كاينات توي دفتر تو مشت آقاي ميرنژاد بود. اگر كسي هم خبردار نمي شد مادرم با يه تلفن كوچولو خبرها رو مي داد. فقط تنها حسن دبستان اين بود كه شبانه روزي نبود. وگرنه عين فيلم انگليسي ديوار بود.الان گاهي وقتها به اونجا سر مي زنم و ياد اون سيلي كه از ناظممون خوردم رو تازه مي كنم. بادش به خير. آه. دوباره نوستالژي منو گرفت.

سالروز ميلاد اولين و آخرين دليل آفرينش؛ حيدر كرار، علي مرتضي؛ مباركباد.

پدر
همه ما شايد احساس مشتركي درمورد پدرانمان داشته باشيم. شايد اون جوري كه با مادرمون راحتيم با اونها نباشيم. چرا؟ علت اون بخاطر رفتارهاي اونها است ؟ يا طرزفكر ما؟ هر چند كه ما هم بعد از اين پدر خواهيم شد وشايد ما هم، همين جوري با بچه هامون رفتار كنيم.!

پدر من رفتار خوش آيندي نداره. با وجود اينكه قدرت تحليل بالاي داره و مسائل رو درك مي كنه اما بايد حرف خودش باشه. تا حالا من نتونستم يه جورهاي كلا سرش بزارم!. هميشه دست منو مي خونه و ميگه خودتي. و حالا درست من شدم عين اون !. دقيقا همان رفتارهاي كه اون با من داشت، من با داداشم دارم. چرا؟
راستي اگه كسي آدرس سايت تيم فوتبال " والنسيا اسپانيا" را داره برام بفرسته. ضروري است.
روز جمعه كه بايد بشيني و كارهاي عقب افتاده رو راست و ريست كني. اين برنامه راديويي آدينه مگه مي گذاره. كاردان روي تم آهنگ نون و دلقك يه شعر جالب گذاشته بود كه تو قسمت استاد خرناس پخش شد. حسابي آهنگ نون و دلقك رو دوست دارم. فعلا مدام اونو گوش مي دم.
مجله فيلم هم در اومد. اين شماره به بيستمين سالگرد انتشار مجله اختصاص داره. يه چيز قطوري شده، اين يادداشتهاي همه اوناي كه توي اين مدت با مجله همكاري داشتند. فكر نكنم حالا حالاها وقت كنم اونو بخونم.

:: يادش به خير. اولين شماره مجله توي آرشيوم؛ شماره 122 ارديبهشت ماه سال 71 است !!. با عكسي از جمشيد آريا در فيلم دادستان. آيا روزي مي اد كه بچه ام بهم بگه" بابا اين مجله فيلم هست توي كتابخونه؛ ميشه من بخونم؟".

هميشه اينطور بوده است كسي را كه خيلي دوست داري زود از دست مي دهي. پيش از آنكه خوب نگاهش كني . مثل پرنده اي زيبا زود بال مي گيرد و دور مي شود. فكر مي كردي مي تواني تا آخرين روزي كه زمين به دور خود مي چرخد و خورشيد از پشت كوهها سرك مي كشد در كنارش باشي. هنوزبعضي از حرفهايت را به او نگفته بودي هنوز همه لبخندهاي خود را به او نشان نداده بودي.

هميشه اينطور بوده است كسي كه از ديدنش سير نشده اي زود از دنياي تو مي رود وقتي به خود مي آيي كه ديگر او نيست . فكر مي كردي مي تواني با او به همه باغها سر بزني و خرده هاي نان را به مرغابيها بدهي. هنوز بايد روزهاي زيادي با او به تماشاي موجها بروي. هنوزبايد ساعتها صميمانه با او حرف مي زدي .

هميشه اينگونه بوده است كه دور و برت پر بوده؛ وقتي بيشتر از همه به او نياز داري؛ ناباورانه او را در كنارت نمي بيني فكرمي كردي دست در دست او خنده كنان به آنسوي نرده هاي آسمان خواهي رفت. هنوز ترانه هاي عاشقي را تا آخر برايش نخوانده بودي .

هميشه اينطور بوده است او كه مي رود او كه براي هميشه مي رود آنقدر تنها مي شوي كه روزها را فراموش مي كني. احساس ميكني كلمات لال شده اند؛ سدها فروريخته اند؛ كفشها پاره شده اند؛ دستها يخ بسته اند و بالهاي پروانه ها سوخته اند.

راستي، اگر هنوز او از پيش تو نرفته است، اگر هنوز باد همه شمعهايت را خاموش نكرده است، اگر هنوز مي تواني يك استكان چاي برايش بريزي وغزلي ازحافظ برايش بخواني. قدر تك تك نفسهايش را بدان و به فرشته اي كه مي خواهد او را از زمين به آسمان ببرد بگو " تو را به صداي گنجشك ها و بوي خوش آرزوها قسمت مي دهم او را از من نگير ".

:: اين مطلب زيبا را از وبلاگ ستاره سهيل من برداشتم.البته خودم يه ذره اديت كردم.نمي تونم لينك بدم چون اجازه ندارم.

روزي يه گربه به آقا موشه مي گه
ـ اگه از اين سوراخ بيرون بيايي و بري تو اون سوراخ هزار تومن بهت مي دهم!.
موشه با خودش فكر مي كنه
- راه به اين كوتاهي، پول به اين زيادي . حتما بايد يه نا امني توي راه باشه.

: اينو يكبار پدر بزرگم برام تعريف كرد و گفت هر جا ديدي يهو زياد تحويلت گرفتتد يا پول زيادي الكي از هوا و زمين ميرسه؛ حسابي حواست روجمع كن. يه جاي كار مي لنگه.

يك سايت زيبا در مورد شهر ميبد يزد، توي اين سايت همه جور اطلاعاتي از جمله مشاهير، تاريخ وفرهنگ ... ميبد پيدا ميشه. راستش من خدمت سربازي را توي پادگان نبي اكرم (ص) ميبد مربي آموزش بودم. يادش به خير.
:: ظاهرا كه حسابي براش زحمت كشيده شده است.

در مقابلش يزد هم يه سايت داره كه وقتي بريد نگاه كنيد، گيج مي شويد!. از بس لينك داره به اين و اون.
:: توي قسمت EVENTS رو اگه نگاه كنيد. متوجه مي شويد كه ....

منچستر يونا يتد


تيم مورد علاقه من منچستر هست. حالا نه اينكه قرمزه، نه. شيوه بازي اونا رو دوست دارم هر چند كه ممكنه تو طول فصل به تيم ته جدولي هم ببازند اما آخرش قهرمان مي شه. يعني يه جورهاي منحني نوساني شديد نداره. ممكن نيست توي يه فصل كاملا همه بازيها شو ببره يا زياد ببازه. هر وقت كه رو نوار شكست مي افتند سريع اعتماد به نفسشون رو دوباره به دست مي آورند. برعكس بارسلون يا بايرن يا حتي رئال. راستش رو بخواهيد اين كله گر بارتز اعصابم رو خرد مي كنه. فرگوسن راست گفته بود اون يه دلقك به معني كامل است. اما نمي دونم چرا هنوز دروازه بان شماره يك هست.

براي بدست آوردن هر چيز بايد به سختي تلاش كني تا اونو بدست بياري .
اما براي نگه داشتن اون چيز، كافيه اونو به ديگران ببخشي. اونوقت تا ابد مال توست.

تهاجم فرهنگي
بي خود نيست كه مي گن وبلاگ توطئه جيد استكبار جهاني هست. اينهمه جوون مي شينند بلاگهاي همو ميخونند يا بهم گير مي دند يا به ديگرون. حالا اين وقت گرانيها كه بايد توي آزمايشگاه و كتابخونه صرف بشه !! توي يه عالمه چرت و پرت گم مي شه. تازه شم اگه يه سري جوون بيكار بودند مي گفتيم به جهنم. ولي همه نخبه و كار درست. به جان شما.

تصورش رو بكنيد توي دبيرستان فرزانگان نمي دونم چي چي درس خوندند، الان توي تاپ ترين دانشگاه ايران و بهترين رشته مهندسي تحصيل مي كنند. اما گون را گاوان مي خونند. بدون اينكه به خودشون زحمت بدهند از يه كتابي ، دوستي معني اونو بپرسنند. داد مي زنند. اوا يعني كه چه ؟! اسم غهته؟ تازه عكس منم ديدند كه كله نداشته!!!. اصلا وقت خوندن و يه لحظه تامل ندارند. تهاجم فرهنگي همينه ديگه. لا ريب فيه.

ازدواج
مثل ويروس سريع همه وبلاگها را جو مي گيره . كافيه يه نفر كاري بكنه، يا چيزي بگه، متعاقب اون همه عكس العمل نشون مي دهند. نمونش همين فرم نظر خواهي يا مربع آبي و.. يا همين گفته هاي زهرا خانم در مورد ازدواج. كه الان منو حسابي گرفته.

در مورد زهرا فكر مي كنم يه خورده آسمون ريسمون مي بافه. بعني نتونسته با خودش كنار بياد، دلش مي خواد ازدواج كنه و شايد هم فرد مورد نظرش رو هم انتخاب كرده ولي عقلش اين اجازه رو بهش نمي ده. و حالا اون توي يه پارادوكس گير كرده. همه مون مي دونيم زهرا دختر با احساسي هست ولي بنظر من باهوش ترتر هست و به اين راحتيها خودش رو دست احساسش نمي ده.

از شما چه پنهون هفته پيش دو تا عروسي داشتيم. يكي عروسي پسر خاله و يكي هم مال دوستم. وقتي تو فاميل كسي ازدواج كنه، يهو همه هندشون ياد فيلستون مي كنه. راه به راه وقتي به آدم مي رسند چپ و راست تيكه بار آدم ميكنند.ايشا الله شيريني شما ! آقا مسعود.
يكي از خانمهاي فاميل اومد پيش من و گفت : مسعود تو كي دست بكار مي شي ؟
منهم صورت شدم و گفتم: خانم مگه چند بار بايد ازدواج كرد ؟
جواب داد: اوا خاك عالم كي ازدواج كردي ؟
گفتم : وقتي بدنيا اومدم.
خنديد و گفت : نه مادر ختنه با ازدواج فرق داره.!!

اما از اين چرت و پرتها كه بگذريم معيارهاي من براي ازدواج چهار جيز هست. كه البته اونو از دوستم جواد وام گرفتم.
ديانت - اصالت - نجابت - وجاهت. ترتيب اون از راست به چپ هست. هر چند وقتي يه دختر خوشگل كه مي بينم راست و چپ كه هيچي، ازدواج و اين جيزها هم كمپلت يادم مي ره.
همه چيز خرابه؛ مودم، سيستم عامل و از همه مهمتر خودم.
يه چند تا ايده به ذهنم خورده كه بايد جمع و جورش كنم ولي نمي تونم تمركز داشته باشم.

دوست عزيزم از اسپانيا مادريد لطفا با من تماس بگيريد.

اگه دوست داريد عكس يا پوستر آدمهاي معروف را ببينيد به اين سايت مراجعه كنيد.
اين هم يه عكس از انجلا جولي كه اصلا خوشم نيومد. نمي دونم چرا؟

::اگه بفهمم كي اينها رو اينجا لينك داده...

فوايد وبلاگ
وقتي داشتم براي يه دوستي وبلاگم رو نشون مي دادم اون لحظه اي تامل كرد و پرسيد حالا اين وبلاگ به چه دردي مي خوره؟ خوب من هم لحظه اي تامل كردم و بي ربطترين جواب رو دادم" اين در آينده مشخص ميشه ‍"!

ولي راستش نشستم فكر كردم حالا نوشتن وبلاگ براي من چه فايده اي داره؟ البته از خوندن وبلاگها كه اطلاعات زيادي را به دست آوردم و مي آورم و از همه بچه ها هم بسيار متشكرم ولي..

يادم مياد وقتي ما بچه بوديم يه ايران بود و يه دونه كيهان بچه ها، پدرم وقتي جمعه ها مي رفت روزنامه بگيره يه دونه كيهان بچه ها هم براي من مي گرفت. اولين كارم اين بود كه داستان اونو مي خوندم هميشه هم طرح روي جلد اون مربوط به داستان بود. از جدول اون هم متنفر بودم از لجش شماره بعدي رو كه مي گرفتم مي گذاشتم جلوي رو و جدول رو پر مي كردم.اما اين داستان رو كه براش مي مردم اگه يه نفر ازم مي خواست براش تعريف كنم نمي تونستم.

حالا كه فكرش رو مي كنم نمي دونم چرا؟ ولي هر چي بود از خوندن بيشتر از حرف زدن و نوشتن لذت مي بردم. شايد الان كه اين امكان برام فراهم شده تا بنويسم( هر چند چرت و پرت ) بيشتر براي اين هست كه بخوام خودمو امتحان كنم ببينم توي نوشتن چي هست كه من براي تعريف احساساتم سالها مشكل داشتم. آخه من هنوز به ايده الم نرسيدم. بيشتر چيزها و بيشتر كارها رو امتحان كردم اما هنوز نمي دونم چي مي خوام. براي همين هم در توضيح وبلاگم نوشتم “همه چيزو هيچ چيز.....“

يه امكان ديگه كه بلاگ به من مي ده تقسيم كردن انديشه ام با ديگران هست. ممكنه كسي با نظر من موافق نباشه . پس دست بكار مي شه و براي من يا توي وبلاگش نظر خودشو رو منعكس مي كنه و بالاخره همين گفتمان به ظاهر ساده ؛ برايند چند نوع ديدگاه و منظر مي شه كه مي تونيم تا حدودي به واقعيات نزديكتر بشيم. و اين همان چيزي است كه من طالب اون هستم. تلاش براي رسيدن به افقهاي جديد، هرروز تازه شدن و متعالي شدن.(چي گفتم!)

نمي دونم چرا ايندفعه اينهمه قلمبه سلمبه شد. بهر حال اين بود دلايل من براي نوشتن و وبلاگ داري !! هنوزم دنيا هاي ناشناخته زيادي هست كه مي خوام اونجا برم. ولي تازگيها به خودم قول دادم كه بايد يك كار را تا به انتها برم بعد.

يه سوال : از يه عزيزي نامه اي داشتم مبني بر اينكه دوست نداره كسي وبلاگشو بخونه. ومن از ديروز تا حالا كلافه و سر درگم هستم پس براي چه مي نويسه ؟ براي خودش ؟ خب مي تونه توي دفتر خاطراتش بنويسه. يا شايد هم دوست نداره من بلاگش رو بخونم. اصلا به من چه.
براش آرزوي موفقيت مي كنم واميدوارم يه وقتي اجازه بده تا بلاگشو همراه همه بخونيم.آمين.
برنامه نظر خواهي را اضافه كردم. لطفا با حسن نيت راي بدهيد.
لازم به گفتن نيست كه نظر شما هر چي باشه، باشه. مهم لطف شما بمن است.
دوستدار شما: مسعود
امروز تعميرات داشتيم، البته زير نظر آ‌قاي پدر ! . مورد تعميري شير آب خونه بود كه چكه مي كرد. همينكه دستم به آچار رفت پدرم بالاي سرم بودند و مانند هميشه جمله معروف " آخرش تو ياد نگرفتي پيچ از چپ باز مي شه يا از راست " را تكرار فرمودند. آخه من وقتي مي خوام پيچها رو باز كنم يه امتحاني مي كنم هر طرف كه شل شد مي رم واسه باز كردن. و پدرم هم از اين مسئله شاكي هست .

اما امروز نمي دونم جي شد كه مثل بچه آدم از طرف درست داشتم پيچ را شل مي كردم. اما پدر كه بنا به سابقه قبلي من مطمئن بود كه دارم اشتباه مي كنم گفت " چپول از اون طرف . حيف اون مدرك مهندسي ..." طوري اين حرفو زد كه خودم هم شك كردم نكنه دارم پيچ رو مي بندم ! براي همين دوباره شروع كردم به سفت كردن پيچ.

نمي دونم چقدر شما به اين معضلات برخورد كرديد. اونا كار ما رو قبول ندارند و مدام از طرف ديگه گله و شكايت مي كنند ما كمك دستشون نيستيم. وقتي هم كه آدم خر ميشه و مي اد يه كاري انجام بده ، اينقده بكن نكن مي كنند كه بايد همونجا آچار رو بزني توي سرت و خودت رو خلاص كني . بري پي كارت ..

من كيم؟
Who Am I
-خوش تيپ
-صادق
-خوش قول
-مهربون
-...

نه. من مسعودم.
و همه تلاشم براي بودن و خوب بودن است.
فقط همين.

يه ليست از ده منبع بزرگ جاوا به انتخاب علي تهراني
با تشكر از دوست عزيزم مسعود آقا سنايي
:: خوشتون اومد تو دو خط به چند نفر لينك دادم (/:

السلام عليك يا صاحب الزمان

ترا من چشم در راهم
شباهنگام
كه مي گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهي
وزان دلخستگانت راست اندوهي فراهم ،
ترا من چشم در راهم

شباهنگام ،
در آندم كه بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سرو كوهي دام
گرم ياد آوري يا نه ، من از يادت نمي كاهم؛
ترا من چشم در راهم

:: نيما يوشيج

اگه دوست داريد يه دونه گفتار روزانه وبلاگتون داشته باشه، مي تونيد با مراجعه به سايت ضرب المثل و اضافه كردن اسكريپت مورد نظر، اونو داشته باشيد. راستش را بخواهيد من زياد حال نكردم و يه چبز جالبتر مي خواستم مثل اوني كه علي جباري تو وبلاگش داره ( عكسهاي كه هر روز تغيير مي كنه) اگه از ترس علي نبود هزار باره اونو توي وبلاگم مي گذاشتم. آخه علي اگه از دست كسي ناراحت بشه كار طرف تمومه.
سالروز ميلاد دختر نبي (ص)، همسر ولايت و مادر امامت به همه مادران و زنان مبارك.


* تست روانشناسي (تعيين سطح)
دلنشين ترين صدا براي شما كدام است؟
1- صداي شرشر آب .
2- صداي بچه تون وقتي تلفن را بر مي داره و الو ميگه .
3- صداي مادرتون وقتي صداتون مي زنه.
4- صداي قش قش بلندگوي كامپوترتون كه خبر از وصل شدن به نت مي ده.

::
اگه جوابتون مورد اولي است آدم پرتي هستيد بايد خودتون را به دكترتون نشون بديد.
اگه مورد دومي را انتخاب كرديد آدم زن ذليل هستيد.
اونايي كه مورد سوم را انتخاب كرديد با عرض معذرت بچه ننه هستيد.
و اون دسته كه مورد آخر را انتخاب كردند جزو دسته نرمال هستند. و مشكل خاصي ندارند.

طريق جلب دوستي ومحبت
1ـ ازصميم قلب ديگران را دوست بداريم.
2ـ هميشه لبخند بزنيم.
3ـ همواره بخاطر بسپاريم كه نام هر كس براي خودش شيرين ترين نام است.
4ـ مستمع خوبي باشيم و ديگران را تشويق،به سخن گفتن درباره خودشان كنيم.
5ـ همواره از آنچه كه مورد علاقه ديگرانست گفتگو كنيم.
6ـ سعي كنيم اهميت ديگري را برايشان نمايان سازيم.


* باعرض معذرت از همه دوستان عزيز، ظاهرا ايميل من در پارسي ميل كار نمي كند .
براي همين يه دونه ايميل جديد در ياهو درست كردم . البته تو فكر يدونه pop3 هستم.
براي يه سال پنجهزار تومان ! نمي دونم قيمت چنده اگه خبر داريد منو در جريان بگذاريد.

اين چه نقلي است؟
گاهي تلاش براي اينكه ببينند ترا ،
و گاهي ترس از اينكه ديده شويي.
:: از وبلاگ دختر كولي

سفر نامه مسعودي !!!
(قسمت دوم)...
تقريبا ساعت هفت ونيم صبح بود كه رسيديم ترمينال جنوب. من بايد تا تربيت معلم توي خيابون سميه مي رفتم. وبعد از اون ديگه هيچ كاري نداشتم تا فرداش. وقتي كارم توي تربيت معلم تموم شد. چون ساعت پنج با دوستام قرار داشتم به سرم زد كه برم سينما . فقط هم با يه سينما حال ميكنم اونم عصر جديد. (نخنديد).

اتوبوسهاي انقلاب رو سوار شدم و اومدم تا نزديكيهاي ميدون اما از بس حواسم پرت بود نفهميدم كه كجا پياده شدم. فكر كنم خيابون وصال بود وقتي بالا مي اومدم كمي شك كردم، از اولين كسي كه مي اومد پرسيدم كه دست بر قضا يه خانم بود همينكه سلام كردم يارو حسابي جا خورد. فكر كنم اينجا رسم نباشه ! بعد كه نشوني را پرسيدم كمي فكر كرد و گفت فكر كنم اشتباه اومديد. براش توضيح دادم كه هميشه من از در كناري دانشگاه تهرون مي اومدم اون دوباره فكري كرد و گفت نبايد اينورها باشد. نفر بعدي يه آقا پسر بود مدام ميگفت آره من زياد اسم عصر جديد را شنيدم. اما آخر سر گفت نمي دونه ! از بخت بد من كسي اون طرفها نبود. اون طرف خيابون كانون زبان بود و دو تا دختر داشتند با هم صحبت مي كردند. رفتم اون طرف تا از اونها سوال كنم كه از هم جدا شدند. يكيشون به طرف پايين مي اومد. دنبالش دويدم و گفتم خانم ؛ اما اون كه تو فكر كارهاي بد بد بود جواب نمي داد. دوباره گفتم: خانم يه سوال داشتم بالاخره از پر رويي من از رو رفت و ايستاد اما با كمال تعجب اون هم آدرس رو بلد نبود. با خودم گفتم مي رم تا سر چهارراه اگه حسابم درست باشه بايد سر همين تقاطع سينما را ببينم و درست هم بود. اما شروع سانس سينما ساعت ده ونيم بود و من پس ازاين همه كشف دست از پا دراز تر برگشتم.

اومدم تا پارك شهر قبلش يه دونه سي دي خريدم كه البته پشيمون شدم. با يه دونه همشهري و اومدم تو پارك شهر و با يه دونه چايي روزنامه رو خوندم. آدمهاي با حالي اونجا بودند بر خلاف آنچه كه قبلا شنيده بودم. يه عده از تيپهاي بازنشسته
و يه چند تا آقا پسر با كلاس با .. و اون آخريها هم يه پسره اومد كنار من نشست و يك كلمه هم حرف نزد.فقط وقتي چايي تعارفش كردم تشكر كرد. و فكر كنم روزنامه ابرار ورزشي مي خوند.

بعد تصميم گرفتم برم به دوستم يه سري بزنم تلفني آدرسش را داد .گفت ميدان سهرورد. ولي نمي دونم چرا من شنيدم سهروردي. كلي راه اومدم تا خيابون شريعتي اما اونجا از هر كه مي پرسيدم ميدون سهروردي كجاست مي گفتند اينجا اصلا ميدوني به اين نام نيست و من با توجه به تجربه قبلي باز اينور و اونور مي گشتم نكنه يه نفر پيدا بشه و آدرسو بلد باشه. آدرسي كه داشتم كوچه پيام هم داشت و توي خيابون شريعتي باشگاه پيام هم بود اما كسي كوچه اي به اين نام نمي شناخت چاره اي نبود بايد دوباره به دوستم زنگ مي زدم و آدرسو مي گرفتم اما تلفن كارتي پيدا نمي شد اگه پيدا مي شد مشتري زياد داشت . كه بايد يه يك ربعي معطل مي شدم و شدم اما همراه لعنتي دوستم مرتب اشغال بود.

خلاصه نزديكهاي ساعت يك بعد از ظهر تماس بر قرار شد. و اونوقت فهميدم ....دوباره اومدم ايستگاه مفتح و تا خودم را با مترو به صنعتي شريف رسوندم ساعت دو و نيم بود. چيزي حدود سه ساعت و نيم به خاطر يه ي ناقابل !

سفرنامه مسعودي !!!
(قسمت اول)...
خب براي اينكه بريد سفر حتما بايد با يه چيزي يا يه كسي بريد، كه هم راحت بريد وهم بهتون بد نگذره!.اما اين دفعه بر خلاف دفعات قبل هيچكي با من نبود و من مي بايستي تنهاي تنها مي رفتم.بعدش هم اينقد دست دست كردم كه وقتي براي بليط قطار رفتم بليط تموم شده بود.اهان بهتره از اولش بگم .
براي مسافرت از يزد به تهرون مي تونيد ازهواپيما يا قطارويا اتوبوس استفاده كنيد.اصولااغلب بچه ها با قطار به تهرون مي آيند و مي روند. چون شب رو راحت مي خوابي ومهمتر از همه اينكه توي كوپه كه باشي همه جوره مي توني سر و رو صدا كني !. البته تو كوپه اي كه همه جوون و مث خودمون باشند وگرنه نبايد جيك بزني .

هميشه اتوبوس براي من معضلي بوده آخه با قد 180و خورده اي توي ماشين نه ميشه درست حسابي نشست ، نه ميشه پاتو دراز كني نه ميشه پاتو توي شكمت جمع كني و كلا نمي توني بخوابي ! يا حتي بميري ، بايد اينقدر بالا و پايين بشم تا يه وقتهاي از زور خستگي از هوش برم كه اونم از زور گردن درد بايد دوباره از خواب بپرم !.ولي چاره اي نبود بليط را ابتياع كرديم وساعت هشت ونيم شب با اتوبوس حركت كرديم .از اول مث همه مسافرها از ديدن آقاي راننده بي نهايت خوشحال شدم موهاي جو گندمي با قيافه اي مردونه و يه دونه موبايل به كمر. به نظر نمي اومد كه مث راننده هاي عشق و لاتي عشق دنده برگردون، بوق سگي با سبقت اتوبوسي داشته باشه .توي ماشين هم اكثرا خونواده بودند فقط من جوون جاهل حساب مي شدم . اينجور وقتها براي آدم خيلي سخت مي گذره همش مدام زير ذره بين هستي !. بايد حواست باشه كه نگاهت به جايي خيره نمونه و سرت دائم مثل پنكه برقي نگرده....

اما ايندفعه اصلا نبايد خواب مي رفتيم اين راننده با حال ما خيلي گل بود، نه زياد تند مي رفت نه زياد آروم صداي ضبط هم آروم ولي دلنشين بود.آدم مي رفت توي ذن ( زن). همش يه دونه نوار بود از صداي مرحومه" وقتي كه من عاشق مي شم ..."فكر كنم تا اون جايي كه يادم هست سه بار اينو خوند. راننده يه عيب كوچولو داشت هر جا كه بـراي ساعت زدن مي ايستاد يه طوري بود كه همه بيدار مي شدند . بعدش هم ؛ بچه ها آب مي خواستند و بزرگترها هم ! بعدترش هم كه معلومه بايد يه جايي رو مي ايستاد تا همه اهشو بكنند ! البته من چون يه دونه كليه دارم كه مث ساعت كار مي كنه (يعني يه ليوان آب بخورم دوليتر پس مي ده) لب به آب نزدم . اما با اين حال مث همه ....!

خلاصه ساعتهاي نزديك شش وسطهاي اتوبان براي نماز ايستاد.و ما تا خود تهرون بيدار بوديم . اولين احساسي كه از ديدن تهرون به آدم دست مي ده ،يه چيزي در مايه هاي اوووووه هست! اما راستي چطوري اينهمه آدم اينجا جمع ميشند؟
و چقدر آدمهاي با حال اينجا زياد است . و ايضا تي تيس (-؛.

بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي . بسيار.
روز دوشنبه منتظر يه سفر نامه جالب بعد از بازگشت من باشيد. هر چند كه از اولش زهرمارم شد.
پس تا دوشنبه خداحافظ.
موتور و اضافات آن

روز قبل پدر بزرگم هنگام عبور از خيابون با يه موتوري تصادف كرده است.خدا شكر بجز جند تا زخم سطحي و يه دونه كوفتگي مشكل خاصي براش پيش نيومده.اما اون جور كه تعريف مي كنه ؛وقتي از خيابون عبور مي كرده ناگهان صداي ديش ديش دام دام رو شنيده و تا برگشته ، يه دونه موتوري را ديده كه همون لحظه با هم برخورد كردند. اما اون كه توي فكرش منتظر ديدن يه بچه سوسول با ماشين بوده ، مدام مي گفت اه پس اين صداي چي بود. كه من شنيدم !.
آخه اون نمي دونه تازگيها موتوريها به تكنولوژي ديسكو هم مجهز شدند! يه چيزي مثل بوق كه بجاي وق وق، ديش ديش
مي كنه . شما هم ديديد؟

اين رئيس نمي دونم چي چي ياهو بمن بگيد كي هست ؟ بخاطر اين سرويس ميل لعنتيشون ، يدونه دوست خوب از دستم رفت . سه تا ميل زده بودم براي دوستم كه يه قرار با هم بزاريم اما اينطور كه به نظر مي آد هيچ كدوم به دستش نرسيده البته به من هم چيزي برگشت نخورده ! ومن فكر كردم اون از عمد جواب منو نمي ده براي همين ...
امروز دلم يه جوري شد؛ وقتي فهميدم زود جوش آوردم . ولي كاري نميشه كرد . حتي معذرت خواهي هم فايده نداره توي اين جور وقتها وقت بايد سرتو بندازي پايين و صبر كني .يه روز .يه هفته. يك ماه. شايد هم يكسال.معلوم نيست.
روزگار دوگونه است: روزي موافق طبع تو و روزي مخالف مرادت.
روزي كه موافق طبع تو بود سبكسري مكن و روزي كه بزيان تو بود افسرده مباش.
:: حضرت علي (ع)

از دست اين آرايشگرها
هيچي نمي گي ... سرتو كوتاه كوتاه ميكنه!.
ميگي اصلاح كن ... دوباره سرتو كوتاه كوتاه ميكنه!.
ميگي اصلاح بلند...بازم سرتو كوتاه كوتاه ميكنه!.

حس نوستالژي بدجوري منو گرفته ، ياد خاطرات خيلي پيش افتادم .دوران كودكستان .سه دوست بوديم ، من و جواد و
سپيده .خونه مون حول حوش هم بود گاهي جواد دنبال من مي اومد گاهي هم من .وسپيده كه يادم نيست چه جوري ما با هم دوست شده بوديم اما همش با هم بوديم.
بعد از كودكستان هر كدام به يه مدرسه رفتيم . مسير مدرسه سپيده از كوچه ما بود . اونو تا كلاس پنجم مي ديدم . يادم هست وقت امتحان نهايي كلاس پنجم ، معلم اونها همسايه ما بود، بعد از امتحان سپيده و دوستاش مي اومدند و سوالات را ميگفتند و وقتي من هم با لب و لوچه آويزون مي اومدم رد بشم ازم مي پرسيدند كه امتحان را چكار كردم.
يادم مي آد امتحان رياضي را داده بوديم و من چقدر اعصابم خط خطي بود . از سر كوچه كه پيچيدم صداي خنده دخترها را شنيدم ، شستم خبردار شد كه همه امتحان رو بيست مي شن الا مسعود . در خونه معلم كه رسيدم خانم معلمه ازم پرسيد
مسعود چيكار كردي ؟ منم همين جور كه سرم پايين بود و مي رفتم گفتم بيست نمي شم . همين و دويدم ... كه ايكاش ...
بعد تابستان همان سال ما از اون محله رفتيم . و من ديگه نه سپيده را ديدم نه جواد .تا سال ديپلم كه جواد اينا دست بر قضا دوباره همسايه ما شدند.اما انوقت ديگه تفكراتمان از زمين تا آسمان فرق داشت ساعتها با يكديگر جر وبحث مي كرديم .حتي يكبار كار به.... بيخيال الان جواد ازدواج كرده وليسانس راديولوژي داره . اما توي اين سالها هيچ خبري از سپيده نداشتم گاهي اوقات كه با جواد صحبت از سپيده مي شد هر دو گل از گلمون مي شكفت اما اون هم مثل من خبر چنداني از او نداشت.
كم كم همه اين خاطرات داشت براي هميشه از ذهنم پاك مي شد تا روز جمعه . يك نفر كه از نزديكان سپيده است ، را ديدم گفت هنوز ازدواج نكرده، رشته زبان درس خونده واين كه چقدر خانم است و افتاده.
همه نزديكان من مي دونند اگه فكري به سرم بزنه تا اونو عملي نكنم دست بر نمي دارم حالا يه چيزي مثل خوره تو جونم افتاده و هر چي محلش نمي ذارم بدتر قلقلكم مي ده فكر كنم تا يه هفته ديگه معلوم مي شه.زور اون بيشتره يا من.

رفتي از چشم و دل محو تماشاست هنوز
عكس روي تو در اين آيينه پيداست هنوز

هر كه در سينه دلي دا شت بدلداري داد
دل نفرين شده ي ماست كه تنهاست هنوز

در دلم عشق تو چون شمع ، بخلوتگه راز
در سرم شور تو چون باده ميناست هنوز

گر چه امروز من آيينه ي فرداي من است
دل ديوانه در انديشه ي فرداست هنوز

عشق آمد بدل و شور قيامت برخاست
زندگي طي شد و اين معركه برپاست هنوز

لب فرو بسته ام از شرم و زبان نگهم
پيش چشمان سخنگوي تو گوياست هنوز

::ابوالحسن ورزي

زندگي زيباست.
زندگي آتشگهي ديرينه پا برجاست.
گربيفروزيش ، رقص هر شعله اش از هر كران پيداست .
ورنه خاموش است و اين خاموشي ؛ گناه ماست .

شهادت ياس سفيد محمدي ، زهراي مرضيه‌‌ ؛ خانم فاطمه سلام الله عليها ؛ بر سوگوارانش تسليت باد .

****
اگر اي عشق پايان تو دوراست دلم غــرق تـــمناي عيور است
براي قـــد كشيدن در هــوايت دلم مثل صنوبرها صبور است

:: سلما ن هـراتي

تبليغات
شخصا براي خود من ديدن و خوندن تبليغات فقط براي درك و فهم ايده هاي است كه بعضي از حرفه ايهاي براي اين كار استفاده مي كنند . مثل اون تبليغي كه درمورد آبگرمكني است كه از بالا پرت مي شود و وقتي مـردم اسمش را مي فهمند بجاي فرار بر مي گردند تا بگيرنش . يا اون ماشين لباسشويي كوچولويي كه ماشين ، كوهي از لباس كثيف كنارش خالي مي كند. به نظر خودم ايدههاي بسيار جالبي دارد.
اينكه تبلغات همه تلاشش جلب نظر مصرف كننده است حرفي در آن نيست اما نه بهر قيمتي . پس اصول اخلاقي چي؟
حالا راستش را بخواهيد من در مورد تبليغ و معرفي يك كالا هيچ حرفي ندارم . البته آدم بايد براي يه جنس خوب حسابي هم تبلغ كنه.مثل همين وبلاگ كه شما داريد اونو مي خونيد! بهرحال شما به توصيه دوستي، آدرس اينجا را بدست آورديد وقتي براي اولين دفعه به اينجا مراجعه مي كنيد، با توجه به پيش زمينه اي كه قبلا داشتيد وبا حس بدست آوردن آنچه كه تعريفش را شنيديد ، توقع داريد . اما اگر همه آنها بلوف و غير واقعي باشد چي ؟
قدر مسلم خوشحال نمي شويد . مگر اينكه وقت و انرژي كه صرف اين كار كرديد براتون مهم نباشه! اما تكليف دروغي كه به شما گفته شده چي ؟ آيا احساس نمي كنيد كه بازيچه شديد ؟ يا اينكه از حسن اعتماد شما سو، استفاده شده است....
در مجله علم الكترونيك و كامپيوتر چاپ تيرماه تبليغي را ديدم از شركت شريف كامپيوتر كه در سايت ما قيمت قطعات كامپيوتر به روز داده مي شود . و اينـا ....
وقتي ديروز به اين سايت مراجعه كردم در قسمت( قيمت روزانه) با تاريخ 4/4/1381 در بالاي صفحه جا خوردم يعني اونا فقط براي چاپ تبليغشون توي ماهنامه، اونو آپ ديت كرده بودند ! نمي دونم شايد هم حسابي سرشون شلوغ بوده و براي همين بي خيال سايت و اينا شدند. از همه مهمتر نمي دونم جطوري خريد online هم انجام مي دهند ! .
باور نميكنيد خودتون يه نگاه بيندازيد.

پرواز

گفته بود:
اگر فقط
شوق پريدن باشد.
تو بي بال نيز؛
تا اوج آسمانها پر مي كشي .

اين هفته،هفته خرابي بود.اصلا اگه از روز اول هفته بدبياري شروع بشه تا آخر هفته همين جور پشت سر هم مي آيد.
شنبه: خب صبح زود بلند شدم تا تمپل جديدي كه براي وبلاگم ساخته بودم را آزمايش كنم. نمي دونم چطور شد كه خر شدم و اونو توي بلاگ اصلي گذاشتم صفحه عوض شد،اما اشكال داشت بعد هرچي خواستم برگردونم.نشد كه نشد.
يكشنبه: كلاس داشتم صبح زود بلند شدم روي بلاگ كار كردم صفحه عوض نشد كه نشد.اعصابم خرد شده بوداساسي.انداختمش كنار.بعد اومدم كه صورتم را ماشين كنم.اما ماشين ريش تراش كار نمي كرد.خودم را اينور و اونور زدم درست نشد.لعنتي يه دونه تيغ هم توي خونه نداشتيم. اگه صبر مي كردم تا مغازه ها باز بشوند دير مي شد به كلاس نميرسيدم.به سرم زد لباس مشكي بپوشم يعني عزادارم.اما بعد منصرف شدم چون بايد كلي توضيح مي دادم مرده كي بوده چرا مرده واز اين حرفها.بعدشم توي اين آفتاب با لباس مشكي كلي گرما مي خوردم .نمي دونم از كجا يه دونه تيغ پيدا شد از اون دو تيغهاي ژيلت كه مال پارسال بود! با هر جون كندني بود صورتم را تيغ زدم.ولي دخلم اومد.اساسي.
دوشنبه: استثنا بود يه قرار كاري داشتم همه چيز به خوبي انجام شد.اما بلاگم درست نشد كه نشد.
سه شنبه: از اون روزها بود.صبح كه داشتم شلوارم را پا مي كردم يه حسي بمن مي گفت يه جاي كار مي لنگه اما من متوجه چيزي نشدم.تــــا وقتي كه مي خواستم بروم توي كلاس ناگهان نگام افتاد به زيب شلوارم.اي داد بيداد زيب از جاش در رفته بود!حالا كلاس،كلاس خانمها. درست جلوي كلاس كه نه راه پيش داشتم نه راه پس.اميدوارم گرفتار بشيد تا منظور من را بفهميد.چاره اي نبود.خيلي آرام و با تومانينه رفتم توي كلاس همش سعي مي كردم كتابم را جلويم نگه دارم!ديگه توي كلاس ورجه ورجه نمي كردم.كم كم دختر ها داشتند متوجه مي شدند يه اتفاقي افتاده ،
ولي شرط مي بندم هيچكدومشون نمي تونستند حدس هم بزنند زيب شلوارم در رفته.
خلاصه توي اين لحظات وحشتناك كه هر ثانيه اش يك ساعت مي گذشت.ناگهان صداي گومب اومد.بعداز چند لحظه،يه دونه گومب ديگه.وبعد صداي تپ تپ دويدن كسي كه با عجله از پله ها پايين مي اومد.از كلاس بيرون اومدم تا ببينم چه خبره. خانمها به طرفم مي دويدند ومي گفتند كمك كنيد يكي از معلمها سر كلاس غش كرده.سريع دويديم طبقه بالا معلم زبان سر كلاس غش كرده بود و افتاده بود پشت در.در باز نمي شد. سر كلاس هم،همه بچه هاي دبستاني كه وحشت كرده بودند و آقا آقا مي كردند.از داخل،يكي از بچه ها كه از بقيه بزرگتر بود.معلم رو كنار كشيد و ما تونستيم بريم داخل.منظره بدي بود خر خر مي كرد واز دهانش كف بيرون مي زد.روي زمين خوابونديمش و من سرش رو به يه طرف بر گردوندم نمي دونستم چرا ولي حسم مي گفت اين كاردرسته.
خوشبختانه زبونش را گاز نگرفته بود.بچه ها را گفتم از كلاس بيرون بروند.كم كم صداي خر خرش تموم شد.و بي حال شد.يه مقدار بادش زديم تا آمبولانس اومد.تقريبا حالش بهتر شده بود اما هنوز كلمات نا مربوط مي گفت و گيج گيج بود.يه خورده آب قند بهش داديم و سوار آمبو لانسش كردند و بردنش بيمارستان تا يه سرم بهش بزنند.بعدا معلوم شد صبح مامانش بهش زرشك داده بوده و بقول بچه ها گفتني خوب خوب سرديش كرده بوده است.
خلاصه ما رفتيم تو كار امداد و اينا مشكل خودمون يادمون رفت كه رفت ،كلاسمون هم هپلي شد رفت پي كارش .خدايش اگه اين بابا سرديش نمي كرد خدا مي داند چه به سر من مي اومد.
چهارشنبه: ديگه امروز نوبت خودم بود كه دمغ باشم.حوصله كسي را نداشتم حتي خودم را براي همين سعي مي كردم زياد با كسي كل كل نكنم.اما مگه ميشد...
پنج شنبه: امروز ديگه دست به دامن خدا شدم.خدايا غلط كردم.كمكم كن.تا شب از كمك خبري نشد.كه نشد.
جمعه: دعايم مستجاب شد....دوستت دارم خداي مهربون.
بالاخره شكل صفحه را عوض كردم.نه اينكه قبلي را دوست نداشتم،چرا.منتهي بايد
تنوع در كار باشه تا بتونم كار كنم.اذيت مي شم،وقتي چيزاي تكراري مي بينم.
كار ندارم كه همين عادت،براي من باعث دردسر زيادي شده است.
تقريبا 99% كار را خودم انجام دادم.بفيه را دوستي كه خيلي دوستش دارم زحمتش
را كشيده.لازم به گفتن نيست كه 1% كاري كه علي آقا انجام داده از اون قسمتي
كه من انجام دادم بيشتر بوده!!!!.دستش درد نكنه.

::شيشه پنجره را باران شست.
از دل من اما؛
چه كسي نقش ترا خواهدشست؟

شيخ جنيد(س)از بازار مي گذشت مستي را ديد.چشم مست بر شيخ افتاد و شيخ را
نيز نظر بر وي افتاد.مست شرم داشت وگفت:يا شيخ چنين كه هستم مي نمايم تو
چنانكه مي نمايي هستي؟گريه بر شيخ افتاده به سبب اين صدق حق تعالي آن
مست را توبه داد.
::اي واي به من ...

از چت متنفرم.اولين بار وقتي با تشويقهاي دوستي يه دونه id براي خودم
ساختم و رفتم توي يه اتاق،يهو درجا سه نفر برام پيام دادند!.حسابي هول
شده بودم.يه كلمه براي اولي مي نوشتم.صداي زنگ جواب اون يكي بلند مي شد.
يكيشون گير داده بود،اسم اصليت چيه؟هي مي نوشتم مسعود،اون دوباره مي پرسيد؛
آخر سر متوجه شدم از بس هول بودم جنسيت رو اشتباه نوشتم!.خيلي خجالت كشيدم
هرچند بعدها متوجه شدم،همه خوش تيپ ها يه دونه id اينجوري هم دارند؟!.
اوايل بيشتر با خارجيها مي چتيدم.آخه نه اينكه انگليسي فول هستم!.يك آمريكايي
خورد به تورم همينكه گفتم ايراني هستم،رفت تو كار سياست و اينكه اسرائيليها
چه قدر بد هستند.آدم با حالي بود كلي وقتم را گرفت تا براش توضيح دادم رشته
الكترونيك يعني چه!!!.آخر سر هم كه شير فهم شد گفت اگه تلويزيونش خراب شد
مي آره من براش درست كنم!.
خلاصه بعد از اين همه تجربه بين المللي رفتم تو اتاقهاي فارسي.اما نمي دونم
ازبد شانسي من بود،يا هميشه اينجوري است. توي يه اتاق كه يارو بلندگو را
گرفته بود و داشت فحش مي داد.و ول كن هم نبود!.رفتم يه جاي ديگه اونجا هم
دو سه تا خانم همه را روي تير نموده بودند،يك شير تو شيري بود.اگه يه نفر
بلندگو گيرش مي اومد.ديگه به اين راحتي دستش را از روي talk بر نمي داشت.
رفتم يه اتاق ديگه و به يه نفر pm دادم يارو جواب داد:تو چيكاره اي كه
مي خواي با من چت كني !!!.دوست داري با سه شماره سوتت كنم و... مودبانه
عذر خواهي كردم و با خودم عهد كردم ديگه چت رو بي خيال شم.
هنوز با اين كه گاهي وسوسه مي شم و يه نگاهي به ليست بلند بالاي اتاقهاي
فارسي مي اندازم،اما عطايش را به لقايش مي بخشم...
نمي دونم آيا وقتش شده،ما به استفاده درست و صحيح از هر چيزي فكر كنيم
يا اينكه حتما بايد زور بالاي سرمون باشه!!!. تا مثل بچه آدم باشيم.

يه سايت زيبا پر از كتابهاي الكترونيك با دسته بندي موضوعي ؛ اگه كتابهاش
هم بدردنخوره، تماشاي سايت زيباي آن غنيمته.
::جالب بود.فقط حيف كه تو offline ديده نميشه .

راستي يه سوال چرا وقتي صورت خانمها زخم ميشه يه دونه چسب به طول يك ميليمتر
وعرض يك سانتيمتر به صورتشون مي زنند؟

واحداطلاع رساني با موضوعاتي تحت عناوين مهندسي ،رياضيات ،كامپيوتر
همراه با ليست مجلات الكترونيك و كاريابي و اخبار علمي و صنعتي و..
::خوشم نيومد...

گفته بود:
چوبيايي؛ دهمت جان،چو نيايي،كشتم غم
من كه بايست بميرم؛چه بيايي،چه نيايي

روزي دو سه مرتبه به وبلاگم سري ميزنم تا خداي نكرده مورد هجوم هكرها
قرار نگرفته باشم.بعدشم يه نگاهي به كانتر مي اندازم تاببينم كسي از اين
طرفها رد شده يا نه .كه خوشبختانه روزي دو يا سه نفر اينجا مي آيند اولها
كلي ذوق مي كردم تا اينكه فهميدم، فقط خودم كانتر را مي اندازم !!!
پس شروع كردم به اين واون آدرس بلاگم را دادن، اما اكثرا چون فونت يوني كد
را نداشتند موفق به خوندن غزعبلات من نمي شدند. كه اين هم شده بود غوز بالا
غوز.
شما هم اگه اين متنها رو نمي تونيد بخونيد!!!!بايد اين لينك رو دنلود كنيد
[time32.exe]بعدش هم نصب كنيد. بعد هم در اين مسير يكباراونو باز و بسته
كنيد. (control panel\fonts\times new roman)
اگه دوباره نتونستيد بخونيد. اين دفعه بياييد پيش خودم تا هر چي نوشتم
براتون بگم.!!!

آنشب كه مرا سرزده مهمان شده بودي
صد مرتبه والا تر از انسان شده بودي

چون جلوه جادويي مهتاب پس از ابر
درهاله اي از نور نمايان شده بودي

چشمم ز تماشاي رخت سير نمي شد
خوش نقش تر از قالي كاشان شده بودي

در فصل عطش كامي محض كه مرا بود
مصداق صميمانه باران شده بودي

من مثل شب زلزله ويران شده بودم
تو مثل دل آيينه حيران شده بودي

اي جدول مجهول معمايي مشكل
با واژه لبخند چه آسان شده بودي

افسانه ترين خاطره زندگيم بود
آنشب كه مرا سرزده مهمان شده بودي

از اونهفته مي رم يه جايي مثلا كامپيوتردرس مي دم .يه چيزاي سر كلاس مي گم، كه
بعدش خودم كه يادم مي افته ؛تعجب مي كنم !؟.از يونسكو وزبان انگليسي گرفته تا ثروت
بيل گيتس كه ثانيه اي چند دلار اضافه ميشه و هزار تا دري وري ديگه!!!. كه اينها رو
بي خيال .
سر كلاسم يه دختره هست. ناز، ناز.اساسي درگيرشم!!! وقتي درس مي دم اصلا اونو نگاه
نمي كنم.مي ترسم حواسم پرت بشه وقاطي پاطي بگم سه بشه!!!.وقتي هم يه مطلبي رو به
بچه ها مي گم تا بنويسند،اصلا نت نمي نويسه ،صاف ذل مي زنه توي چشماي من و مي خنده
ازاون خنده هاي كه نميشه فهميد بعله يا نــــــه !!!.
خلاصه موندم چيكار كنم؟ نمي دونم به اين دري وري هاي كه من سر كلاس مي گم مي خنده؟
يا ....
شما بوديد تو اين موقعيت چيكار مي كرديد؟لطفا اگه راه حل مناسبي داريد به هم بگيد

هفته پيش از يه دوست كه نمي شناسمش يه ميل داشتم؟! بخوانيد.
********
7/7/2002
سلام
اميدوارم كه حالت خوب خوب باشد
از راهنمايتون ممنون
نه من كسي رو سراغ ندارم مثل اينكه پيدا كردن يه دختر براي تو شده معظل
اميدوارم كه هر چه زودتر مشكلت برطرف بشه
موفق و مويد باشي

********
خدايش تعجب كردم!. آخه من كه به كسي راهنمايي نداده بودم.
ولي بعد با خودم گفتم، شايد اينم ازشوخي هاي آپاچيها
باشه ،اما همه آپاچيها قويا تكذيب كردند!!!بعدش من يه
ميل زدم براي دوست نشناخته به اين مظمون.
------
سلام
اميدوارم حالتون خوب باشه
متاسفانه منظور شما را نفهميدم
راستي من شما رو ميشناسم؟
مسعود
-------
فردا اون روز دوست نشناخته جواب منو داده بود.
******
07/08/2002
سلام
خوبي
منظور چي رو نفهميدي
نه فكر نمي كنم ما همديگر رو بشناسيم
چطور مگه

******
خدايش گيج شدم پس براش نوشتم به اين مظمون .
-----
سلام
خوبم
بي خيال اميدوارم موفق باشيد.
مسعود
--------
و دوباره جواب منو داد
******
07/09/2002
سلام
اميدوارم كه حالت خوبه خوب باشه
من منظور نامه ات رو نفهميدم
واضح بنويس
باي
***********
بابا صد رحمت به اونهاي كه يه سفرنامه براي آدم ميل
مي زنند، به زبون فنگليسي ! دو ساعت اعصابت بايد خورد
بشه ! تا اونو بخوني .
اونوقت دوست عزيزم ميل زده با زبون مادري، خدايش نه
من فهميدم چي به چيه ؟ نه اون !!!
هر كي هست دوستش دارم فقط كاشكي وقت داشت درست حسابي
برام مي نوشت.

خب وقتي روز تعطيل باشد وتلويزيون هم نداشته باشيد.معلومه، راديو روشن ميشه.
خيلي وقت مي شد كه ديگه راديو گوش نمي داديم بجاي برنامه صبح جمعه با شما، يه
برنامه باحال بنام آدينه پخش ميشه. مال همون بچه هاي عصرانه، يادش بخير.انگار
همين ديروز بود.اصلا همون برنامه هم هستش.استاد خرناس وداريوش كاردان ...
بعد از مدتها همگي با هم خنديديم.بعد از ظهر هم قصه ظهر جمعه را گوش كرديم
هنوز قصه گو رضا رهگذر هست!!!.
نوستالژي حسابي منو گرفت، ياد محله قديمي و وقتي كوچك بودم وفقط راديوبود،افتادم.
صبحها برنامه بچه هاي انقلاب، عصرها هم ساعت 5 برنامه كودك با اون كوچولو كي راه
مي رفت ومي رفت تا بالاخره كبوترهمي اومد وپرده را مي برد بالا.يادتون اومد؟
اي داد بيداد.يعني پير شديم؟!


تاپ ترين ويروس كش دنيا، ساخت شركت روسي ديالوگ ساينس را اينجا مي توانيد پيدا كنيد.
مشخصات:
1- سازگار با سيستم عاملهاى:
الف) " Dos/ 386, Windows 95/ 98/ Me/ NT/ 2000 "
ب) " OS/2, Novell NetWare, Linux/ FreeBSD/ Solaris "
2- داراى هوش مصنوعى پر قدرت جهت از بين بردن ويروسهاى جديد.
3- كنترل كننده ديسك سخت ونرم و كليه نامه هاى دريافتى از طريق اينترنت.
و اينجا هم روش ساخت ديسكت راه انداز
نمايندگي ايران آن مربوط به شركت باني ساز است.
ديشب رفتم وفيلم كاغذ بي خط رو ديدم .البته تنهايي .چون اولا هيچكه پايه نيست،بعدش
هم اگه لطف كنند وبيايند،آخر سر مجبور مي شم دوباره برم فيلمو ببينم .!!!
پس باخيال راحت فيلمو ديدم، بدون اينكه مجبور باشم براي كسي توضيح بدم، اين كيه؟
اون كيه ؟منظورش از گفتن اين حرف چي بود،واينا....
داستان فيلم درباره زني رويايي است ،بنام رويا رويايي كه همه چيز را در خانه بر
اساس تخيلات مي بيند و اين رفتار او به دو بچه اش نيز سرايت كرده ،هر چند او مجبور
است براي بهانه جويي آنها خيار سبز را به جاي موز سومالي يا نون پنير را بجاي
استيك نمي دونم چي چي جا بزند،اما همين روحيات او را مصمم مي كند تا به كلاس
فيلمنامه نويسي برود وبا استفاده از همين استعداد پول خوبي درآورد.اماتلاش او
براي انجام تكاليف كلاسش از سويي وانجام دادن امور خانه از سويي ديگر، راه بجايي
نمي برد.همين كه براي نوشتن افكارش را متمركز مي كند،مجبور مي شود كارهاي ناتمام
خانه را رتق وفتق كند.پس خانه را ترك وبه خانه مادرش مي رود تا فيلمـنامه اش
را بنويسد.پس از ده روزكه بر مي گردد داستانش چيزي نيست جز زندگي روزمره خودش
وخانواده اش .واو چيزي نداردجزانبوهي ازكار خانه كه انتظار او را مي كشند.

به نظر من از وراي داستان معمولي يك زندگي ،تقوايي حرفهاي خودش را در لفافه بيان
مي كند.آنجاكه جهان، شوهر رويا با خود زمزمه ميكند( بذار اين كارم تموم بشه، يك
كتاب سوزوني راه بيندازم).بيننده متوجه مي شود مفاهيمي كه با آن سر و كار دارد
همه با لايه پوشيده شده است .شغل جهان نقشه كشي است ودر حال تكميل يك زندان است
زنداني كه روسايش به او در مورد كوتاهي و بزرگي ديوارآن و حتي كشيدن سيم خاردار
بدورش، به اوتوصيه هاي مي كنند.شايد جهان را به نوعي همان گرگ خونخوار قصه
شنگول و منگول به حساب بايد آورد،هرچند رويا مي خواهد به بچه هايش بفهماند
كه جهان پدر آنهاست نه گرگ ،امابچه ها يا به تعبيري مردم ،ترس از شخصيت گرگ بودن
او را دارند.جهانگير ؛ مميزي است كه با وجود اينكه اجازه مي دهد همسرش يانويسنده
كارش را بكند،اما همه رفتارهايش به نوعي تهديد كننده تمركز فكري اوست. صحنه اي
كه جهان براي برداشتن سيگار با دستهاي خون آلود به اتاق مي آيدرا بخاطرآوريد هر
چند كه او بخاطر كمك به رويا نهنگ بزرگ را پاك مي كند، اما همين عمل او باعث
ترس رويا درخانه مي شود.
در آخراوكه براي خواندن نوشته ها اينقدر بي تابي مي كند فقط با خواندن كمي
از آن مي خواهدكه آن را در آتش شومينه بسوزاندو فقط در برابر تهديد رويا منصرف
مي شود.آنراتا به آخرمي خواند.و سپس او را مجاب مي كندكه با او باشد وتلفن
بع بع ايهاراهم جواب ندهد!!!
زيبا ترين صحنه فيلم بنظرم مربوط به جايي است كه رفتارهاي عجيب و غريب رويا در
خانه مادرش، مارا به شك مي اندازدكه نكنه او ديوانه شده ،اما بزودي متوجه
مي شويم كه او فقط براي كشتن خر مگس دنبال مگس كش بوده.!!! اين تلنگري است به
اين موضوع كه عامه نويسنده ها را نوعي آدمهاي قاطي مي پندارند،رفتارآنها هرچند
موجه باشدباز به نوعي ديوانگي و مزاحمت تعبير مي شود.
يا اون صحنه كه رويا وقتي احساس مي كند به هويت او قصد دست درازي دارند از
تنها وسيله دفاعيش يعني قلم نوك تيز استفاده مي كند.كنايه از اين كه تنها
وسيله دفاعي نويسنده فقط وفقط همين قلمش مي باشد.
اما سوال من در مورد ماشين سواري رويا و شوهرش هست .چرا اين ماشين ؟حداقل يه
دونه پرايد مي تونست موجه تر باشد.آخه اون جوري كه دراونها ابتداي فيلم در مورد
لباس دختر و كيف پسرشون صحبت مي كردند،آدم فكر مي كرد هزار تا قرض وقوله دارند
وفوقش يه دونه پيكان درب و داغون!!!


درد است؛ كه آدمي را رهبر است در هر كاري كه هست .تا او را درد آن كار و هوس و
عشق آن كار در درون نخيزد ؛او قصد آن كار نكند وآن كار بي درد؛ اورا ميسر نشود
خواه دنيا؛خواه آخرت ؛خواه بازرگاني ؛خواه پادشاهي ؛خواه علم ؛خواه نجوم و غيره
فيه ما فيه مولانا جلال الدين

از ديروز تا حالا تلويزيون خونه ما خراب است.مشكل حادي نيست،با يه تعمير جزيي والبته مقداري پول
رفع معضل مي شود.اما از ديروز خونه ما سوت وكوره،همش توي اتاقها ول مي خوريم آخر سر هم مي ريم
سروقت يخچال درشو براي هزارمين بار باز ميكنيم وچون چيزي كه مي خواهيم، نمي دانيم چيست ؟ از
سراجباريه قرت آب مي خوريم ودرشو مي بنديم.!!!
شنيديد كه مي گند زن بلاسست الهي هيچ مردي بي بلا نمونه!!!حال شده حكايت ماو تلويزيون .عجيب به
ااين جعبه عادت كرديم بايد يه چيزي باشه تا مدام براي ما حرف بزنه .هر چند كه خود من بابيشتر
برنامه هاي تلويزيون مشكل دارم وفقط برنامه هاي شبكه 4 رو نگاه ميكنم.(پرتو،اخبار انگليسي و..)
البته از سر اجبار گاهي سريال هم بهمراه خانواده مي بينم.آه پليس جوان منو كشته ، از اول تا
آخر كه حرف نيلوفره .نيلوفر من .نيلوفر ما.دخترم نيلوفر...ويه چيز عجيب تر اينكه پليسها وقتي
مي رن آدم بدها را بگيرن دست كم دو ساعت از فلسفه و منطق ،بايد آسمون ريسمون ببافند، بعدشم
دست از پا درازتر بر گردنندآخه آدم بدا يه وكيل خوب دارند كه از راه قانوني مشكل اونها رو
حل مي كنه. وچون قانون حرف اول وآخر رومي زنه !!!!اونا هم هي بايد حرص بخورند.!!!
خط قرمز كه شكر خدا تموم شد و خدايش آهنگ تيتراژ اون ماه بود. دفعه اول كه شنيدم از تعجب
شوكه شدم.بيچاره هفته نامه ها حالا ديگه عكس كي روچاپ كنند.
مثلا جام جهاني پخش زنده داشتيم.حالت گرفته مي شد تا يه بازي مي ديدي بخصوص اينكه تيم محبوبت
بد هم بازي مي كرد يا مي باخت .آخ كه حرفهاي اين كارشناسها هم سوهان روح بود .ديگه كار هم
بلد شده بودند.جام شگفتيها.!!!آمريكا خوب بازي مي كرد و مي برد مي گفتند پرتغال دچار شوك
شده.ايتاليا دقيقه آخر گل مساوي را زوركي مي زد، تراپ بهترين تعويض را كرده بود!!!.اما
بازي بعدي بدترين تعويضها را انجام دادهبود.كارشناس تا كارشناس نظر فرق داشت.يكي پنالتي
برزيل رو درست و داور را شجاع مي دونست ويكي درستبرعكس ،اين را ضعف اون .اگه تيمي گل مي زد
بهترين تاكتيك را ارائه مي داد اما همين كه گل مي خوردكارشناس محترم هزار تا عيب و ايراد
از اون تيم مي گرفت.داور خطا مي گرفت كارشناس محترم سريعا مي گفت بله درسته خطا بود.صحنه
آهسته كه پخش مي شد آقا حرف خودش را پس مي گرفت. يه ثانيه صبر نمي كرد تامثل بچه آدم درست
ببينه.گزارشهاي آقاي بهروان كه معرف حضور دوستان هست.!!! هچي نمي گم. خدايش اگه آلمان
قهرمان ميشد اينا چي كار مي كردند.فردوسي پور كه مي مرد!!!
اصلا چرا من گير دادم به اين چيزا. كه چي؟ .فعلا توي خونه ما سكوتي سنگين حكمفرما است
انشاالله هيچ خونه بي تلويزيون نمونه.راستش بخواهيد يه چيز ديگه هم هست كه من نگفتم .آقاي
پدر گفتند به هيچ عنوان تلويزيون راتعمير نمي كنند.چون ....
وحالا ما بايد بشنيم به انتظار تا دل آقاي پدر كي به رحم بياد؟

جمعه شب خونه يكي ازبچه ها خراب بوديم.يعني وقتي تلفني بايكي از بچه ها حرف ميزده
از زبونش در رفته بود.خب معلومه گوشي تلفن رو زمين گذاشته بود.صداي زنگ در اومده بود
درو كه باز كرد،چشمش روز بد و ديده بود.آپاچيها اكي ثانيه خودشون رو رسونده بودند.
اول بستني كه خريده بوديم،توي يه چشم بهم زدن نوش زديم،بعدش نشستيم سر بازي
نپرسيد كي برد كي باخت ،هركه من شريكش باشم مي بازه. چطور بشه؛ يه حرفه اي بخوره
به تورمن اونوقت خودش تنها تنها بازي كنه و ببره.!!!
خلاصه اوج حلفت (بقول بچه ها گفتني !!!)از اين طرف چايي داغ ونبات ،از اون طرف پف فيل
شور.يه چشممون به فيلم واينا.. يه چشممون به بازي كه كسي تقلب نكنه .كه اوني كه بايد
بكنه، كرد.من نمي دونم اينا توي خونشون هست .اگه دستاشون هم نبندي ،آخرش يه ورق زير
پاشون پيدا ميشه.اصلا مگه ماها مي تونيم بدون تقلب زنده باشيم .مگه همين دانشگاه رو
اينجوري تموم نكرديم.اگرنبود اين تقلبها هر آيينه از دست مي رفتيم.(مســعود)!!!
يه شعر هم درباره تقلب دارم كه سر فرصت برايتون مي نويسم.
خلاصه آخرهاي شب حول حوش ساعت 12/5 ديگه گفتيم بلند شيم وبريم كه فردا خروس خون هزار تا
كار داريم .دوستمون شرط مهمون داري رو بجا آورد و گفت يه شام بزنيد وبعد بريد.خب
شام مجردي معلومه چيه .نيمرو يا فوقش تخم و گوجه!!! شديدا رد كرديم و گفتيم نه ما
سيريم ميل نداريم .خدايش هم سير بوديم از بس ميوه و حله حوله خورده بوديم.ولي يه
نفشه ديگه داشتيم.از دوستمون خدا حافظي كرديم و زديم بيرون.توي خيابون پولامونو شمرديم
همش اندازه 3 تا همبرگر با نوشابه مي شد.رفتيم همبري كه من سراغ داشتم خدايش توپ توپ؛
همبرش حرف نداره.اگه خواستيد آدرسشو براتون مي فرستم.آخه اگه اينجوري بگم تبليغات
مجانيه.!!!خلاصه رفتيم تو اما از همون دم در گفت:غذا تموم كردم. با خودمون گفتيم مگه
ساعت چنده.ساعت 1/10 بود. گفتيم مي ريم يه جاي ديگه ،اون جا هم گفت يه دونه همبر بيشتر
نداره.ديگه حسابي شاخ رفته بود توي جيبمون. دور زديم رفتيم يه دونه ديگه همبري پيدا
كرديم دوستمون رفت و سفارش داد خلوت هم بود.خوشحال بوديم كه نگفت غذا تموم كرده.
خدايشم هم ديگه گشنمون شده بود.بين خودمون بمونه سه تا همبر هم براي هر كدوممون كم
بود.بحر حال نشسته بوديم داشتيم مي گفتيم اگه اينجا غذا نداشت .نيمرو مفت مسلم از
چنگمون در رفته واينا... آقاي فروشنده اومد سر ميز ماوگفت:معذرت مي خوام من يه دونه
نون بيشتر ندارم .اگه ميل داشته باشيد ميني براتون بذارم .خب معلوم بود جواب ما چي
بود .اول اين كه پول نداشتيم، فوقش ميشد دوتا ميني .دوم اين كه با توجه به آدمهاي كه
همراه من بودند.سر تقسيم دچار مشكل ميشديم!!! اينو تجربه چند باربمن ثابت كرده.
بهر حال اومديم خونه .من كه اصلا خونه سوتي ندادم و مستقيم رفتم خوابيدم و دور بر
آشپزخونه اصلا نرفتم .يعني كه شام خوردم.!!!اما حسابي گشنگيم درد گرفته بود.اماازاين
به بعد شعار آپاچيااينه سركه نقد به از حلواي نسيه .بايد هم شام مي خورديم هم بيرون
مي اومديم دنبال همبر.


من هميشه شعرها وكلمات قصار وهرچيزجالبي روكه توي كتابي ياروزنامه اي يا حتي روي
ديوارهامي ديدم، جمع مي كردم و توي يه دفتر مي نوشتم .
كه البته با سليقه خودم چيز جالبي از كار در اومده.طوري كه لحظات دلتنگي و
بي حوصله گي من رو شيرين مي كنه.
اين كه بعضي ها شعرهاي خارجي رو مي نويسند و حتي از بر هم دارند براي من جالبه اما
اميدوارم نگويند مرغ همسايه غازه.بد نيست يه دو بيتي از سعدي وحافظ و سپهري و
اخوان ثالث ويه چندجمله ازاخلاق ناصري ،فيه مافيه،گلستان سعدي ،اسرار التوحيد،و...
بلد باشيم تا اگه يه جايي ادعاي ايروني بودن كرديم.لااقل بگيم بله بابا هفت پشت ما
اينا بودندو اين چيزا روگفتند.
خب حالا كه يه بلاگ دارم چرا همه اونها رو با شماها قسمت نكنم.سعي مي كنم به مرور
اونها روبراي شما بنويسم.شايد شيريني اون به كام شما هم خوش بيايد.!!!

دردم به سعي هيچ طبيب دوا نشد
درمان حريف اين دل درد آشنا نشد

دستي كه مشكل همه كس ميگشادازو
مشكل فزاي من شد ومشكل گشا نشد

آنروزهم كه پنجه ي تقدير بسته بود
هيچم گره به ناخن تدبير وا نشد

آخر بهر كجا كه تو گويي شدم وليك
در كار من گشايشي از هيچ جا نشد

دنبال عقل رفتم وكاري نرفت پيش
فرمان عشق بردم ودردي دوا نشد

رفتم كه رو بدرگه صاحب دلي كنم
كس جزبسوي خويشتم رهنما نشد

احمد گلچين معاني


بسياري از نخستينها توهم است .نخستين روز،نخستين ساعت ،نخستين نگاه،نخستين كلمات عاشقانه...
ياد عين واقعه نيست،تخيل آن است،يا وهم آن.
ياد فريبمان مي دهد.حتي عكسها راست نمي گويند.حتي عكسها.
چيزي بيش از ياد ،بيش از عكس،بيش از نامه هاي عاشقانه ،بيش از تمام نخستينهاعشق را زنده
نگه مي دارد؛جاري كردن عشق ؛سريدن دائمي آن.در گذشته ها به دنبال آن لحظه هاي ناب گشتن ،
آشكارا به معناي آن است كه آن لحظه ها ،اينك وجود ندارند.
از كتاب: عاشقانه آرام

دارم سخني با تو وگفتن نتوانم
وين درد نهانسوز نهفتن نتوانم

شادم بخيال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل توگرفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن واز جام نگاهت
من مست چنانم كه شنفتن نتوانم

چون پرتو ماه آيم و چون سايه ديوار
گامي به سر كوي تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر يكسره خفتن نتوانم

اي چشم سخنگو تو بشنو زنگاهم
دارم سخني با تو و گفتن نتوانم
شفيعي كدكني

يه مديري داشتيم توي دوران راهنمايي وقتي مي خواست كسي را صدا بزنه كه نمي شناخت؛
داد مي زد:آقاي شما
اما من يه كلمه واسه خودم داشتم؛ كه تو وقت خودش معروف بود.توي پادگان آموزشي
وقتي مربي بودم سر كلاس براي اينكه يه نيروي آموزشي رو صدا كنم يا تشر بزنم كه
مثلا حواسشون رو جمع كنند؛ مي گفتم :خوش تيپ
عجيب اين كلمه براي همه خوش آيند بود. من بارها برق خوشحالي ولبخند رضايت روتوي
چشمهاو روي لبهاي بچه ها ديده بودم.اما هرگز علت واقعي اونو نفهميدم؛تا همين چند
روز پيش كه توي مجله فيلم خوندم محمد رضا گلزار 24 ميليون گرفته براي يه عكس
ناقابل تبليغاتي .انوقت فهميدم خوش تيپ بودن چه مزه اي داره!
البته همه مي دونيم اين پسره تا حالا چند تا فيلم بازي كرده؛ هنرمنده وازهمه مهمتر
با سوپر استار هنرپيشه خانمها هم سر و سري داره؛كه به ايناش كار ندارم.نوش جونش.
اما جالا من عجيب دلم لك زده؛ براي اينكه يكنفر پيدا بشه ومثلا صدام بزنه :كجايي خوش تيپ
ومن سرمو برگردونم و در حالي كه توي چشام برق خوشحالي هست بگم :همين جاعزيز
كسي پيدا نميشه؟

حتما ميپرسيد گون يعني چه؟تعجب نكنيد اسم خارجكي نيست. ايكس شعر هم نگفتم.
الان ميگويم هرچند مطمئن هستم اغلب شما ميدانيد.
گون درختچه اي است كوچك كه بيشتر در مناطق كوهستاني و اراضي باير
مي رويد كتيرا كه اغلب خوش تيپها به سر مي زنند از اين درخت مي تراود
اما نكته جالب در مورد اين درختچه اين است با وجود اين كه بيشتر از يك متر
بلندي ندارداما ريشه هايش در اعماق چندين متري زمين براي يافتن آب
ريشه دوانده است ودر كويرمظهر مقاومت وتلاش بحساب مي ايد.
شايد ديدن يك درخت كوچك دردل كوير جايي كه تا چشم كار مي كند شوره زار است
تعجب همه را برانگيزد اما براستي او چگونه مي تواند بماند و زندگي كند.
خودش را سيراب كند حتما با يك اميد اميدي به..........
يكبار ديگر شعر دكتر شفيعي كدكني را بخوانيدشايد شما هم يك گون باشيد

امروز حسابي حالم گرفته ;نمي دونم شايد بخاطر اينكه بازم تيرم خورد به سنگ. فرصت
خوبي بود براي يه شغل عالي كه متاسفانه قبول نشدم. البته زياد تلاش نكرده بودم
اما حالا كه نميشه زانوي غم بغل كرد و بيكار نشست. دوباره سعي ميكنم
دوباره...

عجب حكايتي است.

بعد از اين باز دلم همسفر چلچله هاست
رفتي اي دوست ميان من وتو فاصله هاست

:: دكتر شفيعي كد كني
به كجا چنين شتابان ؟
گون از نسيم پرسيد.
-دل من گرفته زينجا ؛
هوس سفر نداري
ز غبار اين بيابان ؟
همه آرزويم اما؛
چكنم كه بسته پايم ...
به كجا چنين شتابان ؟
ـبه هر آن كجا كه باشد؛به جز اين سرا سرايم .
سفرت بخير اما ؛تو دوستي ؛ خدا را
چو از اين كوير وحشت به سلامتي گذشتي ؛
به شكوفه ها به باران ؛ برسان سلام ما را .

خاطره شادمانيهاي ديروز ما تلخ ترين غمي است ؛كه امروز داريم.
جبرا ن خليل جبران

بيوفايي قابل بخشش است ؛اما هرگز فراموش نمي شود.
دولافايت

به كجا چنين شتابان .
گون از نسيم پرسيد؟
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes