فوتباليست ها

زندگي من شده عين كارتون فوتباليست ها.
يادتون كه هست سوباسا توي هوا بلند مي شد يه قيچي بزنه، كلي حرف مي زد، كلي قضيه يادش مي اومد بعدش هم وقتي شوت مي كرد توپ به در و تير و دروازه مي خورد تا يه وقتهاي مي رفت توي گل.

كيه كه حسين رضا زاده رو نشناسه؟ كيه كه قويترين مرد دنيا رو دوست نداشته باشه؟
باورت ميشه اون صورت معصومانه وزنه دويست و شصت سه كيلويي رو بالاي سر ببره، و زير اين بار سنگين لبخند هم بزنه!.
حسين آقا دوستت دارم كه آبروي ايران رو خريدي. دستت درد نكنه.

دوست
هميشه براي من آشنا شدن با آدمهاي جديد حكم ورود به دنياي جديدي را داشته است. من مي ميرم براي چيزهاي جديد و كشف افقهاي تازه. هر چند بدبختي هاي خودش را هم داره. نمي توني با همه اونها رابطه ات رو حفظ كني، حداقل بايد مواظب باشي كه فاصله قانوني رو رعايت كني، تا بهر كس اجازه ورود به حريم شخصي خودت را ندهي. و اينكه معيارهاي خودم با اونا زياد قاطي پاطي نشه. و مهمتر از همه اينكه يه درك و ايده جديد بگيرم.

خيلي از دوستيهاي كه من اوايل داشتم برحسب عادت بود. كاملا تصادفي انتخاب مي كردم يا انتخاب مي شدم. اما به مرور ياد گرفتم براي يافتن دوست خوب بايد با طرح وبرنامه پيش رفت، مثل يافتن جنس خوب از بين هزاران كالا. هر چند نياز به دوست خوب اصلا قابل مقايسه با كالا نيست. اما همين دوست خوب مي تونه ترا به جلو ببره و يا از سطحي به بالاتر ببره. و برعكس اون هم كاملا محتمل هست.

از همه دوستهاي خوبم كه منو كمك كردند ممنونم. بخصوص حميد و مسعود و جواد . ( مطمئنم اونا اينا رو نمي خونند).

یاعلی

يا علي گفتيم وعشق آغاز شد.
آسان نشد، اما نبودش لحظه اي پر ناب شد.
حاصل نشد، اما درونم جملگي سيراب شد.
ساكت شدم، پس حضورم هر كجا فرياد شد.
كشته شدم، تا وجودم تا ازل بيدار شد.

قدر
اين شبها قيمت اشكهاي كه تو چشمتون جمع ميشه دوبرابر هست. حالا ديگه بايد بهش بگيد كه چقدر دوستش داريد؛ بگيد كه هر كاري كه انجام داديد و يا انجام نداديد فقط براي اون بوده؛ التماسش كنيد، گريه كنيد.
اما فقط يادتون باشه؛ وقتي يه قطره اشك از روي صورتتون غلطيد، بهش بگيد مسعود هم ديگه خسته شده، دست وپاهاش بد جوري بسته شده. به اميد تو داره روزها رو سر مي كنه. پس كي وقتش ميشه؟ تا كي بايد صبر كنه؟ بهش بگيد كه تحمل نداره؛ بهش بگيد كه عين مرغ سر كرده بال بال مي زنه. اصلا نمي خواد اينا رو بهش بگيد. خودم بايد بهش بگم. بهش بگم كه دوستش دارم حتي اگه او منو دوست نداشته باشه....
اميد
خب شما اگه اراده انجام كاري رو داشته باشيد، به راحتي مي تونيد يه كوه را هم جا به جا كنيد.
اما اگه يه چند تا دوست و همراه شفيق داشته باشيد، دنيا كه چه عرض كنم؛ خانمهاي منفعل رو هم وادار به عكس العمل مي كنيد. فقط برام دعا كنيد كه زنده بمونم، تا اون چيزايي كه تو فكرم هست رو انجام بدم!.

جمعه شبها
جمعه شبها رو دوست نداشتم. از وقتي كه كوچك بودم يه حس غريبي بود، هميشه از عصر پنچشنبه خوشم مي اومده و برعكس از عصر جمعه بدم مي اومده. شايد بخاطر اينكه فرداش تعطيله و اون يكي فرداش بايد مي رفتيم مدرسه و كلي مشق كه ننوشته بوديم بايد شبونه مي نوشتيم.

اما حالا كم كم داره از جمعه شبها خوشم مي آد. كاري نداري با خيال راحت مي نشيني و به كارهاي كه توي هفته انجام دادي فكر مي كني. كدومش خوب بوده، كدومش بد. اينهفته چه چيز تازه ياد گرفتي؟. هفته ديگه بايد دنبال چي باشي؟. و هزار تا فكر خيال ديگه.

ديشب تواين فكر بودم من بالاخره چيكار مي خوام بكنم؟همه فكرها به يه چيز ختم شد. من مي خواهم خودم باشم. مسعود!. اما مگه به اين راحتي ميشه؟
همه از تو توقع دارند تو مال اونها باشي. يا براي اونا بازي كني. دلم مي خواهد به همه كمك كنم. اما مگه مي شه. محاله بتوني همه رو از خودت راضي كني.
يزديها

شايد براتون جالب باشه هنوز يزديها نتونستند يه كار گروهي درست و حسابي انجام بدهند. اصلا گروهي كار نمي كنند! چرا؟ نمي دونم. اما من كه توي يزد زندگي مي كنم به شما مي گويم ماها غريب پرست هستيم؛ براي همشهريهاي خودمون هيچ كاري انجام نمي دهيم كه هيچي؛ تا اونجاي هم كه بتونيم زير آبشو مي زنيم. اينو خيلي جاها ديدم. حتي تو شهر غريب كه عالم و آدم هواي همشهريهاشون را دارند؛ يزدي براي يزدي مي زنه!. چرا؟

اما اگه يه غريبه تو يزد يه آدرس بپرسه، تا به خود آدرسه نرسوننش ولش نمي كنند. اگه قرار باشه با يه غريبه شريك بشوند تمام زندگيشون را بهش مي دهند، اما به همشهري خودشون سر سوزن اعتماد نمي كنند. نمي دونم چرا؟ نمي فهمم چرا؟

براي اينكه خودم پيش قدم باشم يه دونه لينك از بچه هاي يزدي كه بلاگ دارند درست مي كنم. هر چند كه تا دو روز پيش اصلا نمي دونستم كه بغير از من يزديهاي ديگري هم بلاگ داشته باشند. حالا هر كدومشون كه دوست داشتند و اجازه دادند من به مرور اسم بلاگ اونها رو توي ليست اضافه مي كنم. شايد كم كم ديدها عوض بشه. و......
به اميد اون روز.

غم تو

گفتم: چشمم؛ گفت: براهش مي دار.
گفتم: جگرم؛ گفت: پرآهش مي دار.
گفتم: كه دلم؛ گفت: چه داري در دل؟
گفتم: غم تو؛ گفت :نگاهش مي دار!

قناعت

عمر كمه صفا كن، گذشته را رها كن.
اگه نباشه دريا، به قطره اكتفا كن.

اميد و آرزو

فرق بين اميد و آرزو چيه؟ اميد پسره، اما آرزو دختر. نه خير.
اگر آرزو داشتي، كم كم اميدت هم از بين مي رود. اما با داشتن اميد، آرزو بر جوانان عيب نيست

به سبك هودر

آگهي

جوونها يه بار هم از تلفن تو خيابون. همش كه از خونه نميشه.

درگيريهاي كنوني
. بجه هاي كوچه درختي
. ناظم مدرسه
. مامان و بابا
. دختر همسايه
با حمايت
گروه آپاچي : منو و مملي و رضا خيكي


فيتيله پنچ شنبه ها تعطيله

يكي از رسم و روسومات قديمي كه داره فراموش ميشه، تعطيلي روز پنچشنبه هست. شما هم اگه دوست داشتيد اينو بالاي بلاگتون بنويسيد. مرديم از بس پنچشنبه ها رفتيم كلاس، ديگه بسه.

بالاخره يكي پيدا شد و توانست اين ژيان آقا رضا همسايه ما رو از چنگش در بياوره . باور كنيد جونش بود و اين ژيان.
تكميل: بعد از دو ساعت آقا رضا پشيمون شد و ماشينشو پس گرفت.

بچه هاي كوچه درختي دربدر دنبال من هستند.
كسي مي دونه قضيه چي هست؟

امروز فهميدم دختر همسايه مون كور هم هست. آخه يكاره برگشته به من مي گه" كثافت". ولي من دو ساعت پيشترش حموم بودم.

طفلك رضا خيكي از وقتي مامانش نمره كتبي رياضي رو ديده، ديگه نفس كشيدن رو براش ممنوع كرده؛ چه برسه به كوچه و فوتبال و... منو و مملي هم از زور دوري اون، اصلا دست و بالمون به هيچ كاري نمي ره.
نكته: هنوز مامان من و مملي از قضيه كتبي رياضي چيزي نمي دونند.

حدود يكسال پيش در چنين روزي تيم كوچه درختي با ما قرار يه مسابقه گذاشت و ما هم با هر دوز و كلكي كه بود با كمك داور و تماشاگر خودي اونا رو سه بر دو برديم. كه البته آخر بازي بعد از يه دعواي كوچولو جنازه هاي هر دو تيم رو از زمين بيرون بردند. حالا اونا اومدند و دعوت كردند توي زمينشون مسابقه برگشت رو انجام بدهيم. فعلا بهونه رضا خيكي رو داريم تا بعد.

مهشيد خانم همسر آقا رضا قهر كرده رفته خونه باباش. فكر كنم به خاطر قضيه ماشين.

اين ناظم مدرسه ما از اونجا كه خيلي عصا قورت داده و لاغر است وقتي سر صف مي ايسته تموم مدرسه زير نگاههاي ريزبينش قرار مي گيره. ( بابا قوري بشه اون چشاش) از بخت بد من درست لحظه اي كه بهزاد رو هول دادم مثل عقاب بالاي سرم رسيد. بعدش هم دفتر مدرسه خر بيار باقالي بار كن.
اول بايد وليمون رو بياريم مدرسه. كه اونهم اگه فقط وقتي نگاه بابام به پرونده من بيفته (بخصوص تعهدهاش) بايد از شهر بروم بيرون.
فعلا شديدا به يكنفر كه با آقاي ناظم آشنا باشه احتياج داريم. نكته اي / نظري / التماس دعايي؟

حسن آقا بقال محله مون گفته؛ تا وقتي قضيه جنگ بوش و صدام معلوم نشه كماكان مغازه اش باز مي باشد.
ايضا جعفر آقا نانوا گفته" يه بوس بده به عمو" .

در ضمن از اونجا كه اگهي متني كلي سر و صدا كرده ، جعفر آقا از من خواسته كه يه تبليغ كوچولو در حد يه كيك و نوشابه براي تلفن عمومي مغازه اش بكنم. من گفتم ببينم.

منچستر يونايتد
پس ازسيزده سال، شكست سنگين منچستر يونايتد مقابل منچستر سيتي اون هم روي اشتباهات فاحش بارتز و دفاع . تنها گل اولگونار دردي را دوانكرد. حالا بازي بعدي مقابل باير لوركوزن چه مي كنه اين سر آلكس؟

رمضان

ماه رمضان كه مي شود، آدم يه دو سه ساعت وقت اضافه مي آره. آخه ديگه چيزي نبايد بخوري . روزهاي تعطيل مدام توي خونه چرخ مي زني بعد مي روي توي آشپزخونه و سريع در پخچال را باز مي كني ، بعد انگار كه چيزي يادت اومده باشه بايد اونو ببندي و هيچي هم بر نداري.

از ديشب تا حالا يه بارون ريزي گرفته. من مي ميرم براي هواي باروني. توي يزد بر خلاف جاهاي ديگه وقتي بارون مي آيد مردم از خونه هاشون بيرون نمي آيند. آخه اينجا بارون نمي آد وقتي هم مي آد دخل همه رو مي آره.

باز باران، با ترانه با گوهر هاي فراوان
مي خورد بر بام خانه ....

يادش به خير كلاس چهارم دبستان و خانم ناهيد آزاد منش. هر جا هست سلامت باشه.

ديشب سر كلاس زبان بحث شيرين ازدواج مطرح شد. استاد هم گير داده بود واز همه نظرشون را درباره همسر مورد علا قه شان مي پرسيد. جالب اين بود كه اكثرا قصد ازدواج با دوست دخترشون را نداشتند اما داشتن اونو ضروري مي دانستند. استاد زبان ما مي گفت توي سه ماهه اول سال پنجاه هزار طلاق انجام شده و علت اونو علا قه صرف به ظاهر
مي دونست. طبق معمول سنوات از من هم چيزي نپرسيد چون مي دونه من خيلي لارچتر از اين حرفها هستم. :)
شايد هم با خودش فكر كرده به درد سرش نمي ارزه . آخه هر چي گفته من در مخالفتش هزارتا دليل آوردم.
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes