شيخ جنيد(س)از بازار مي گذشت مستي را ديد.چشم مست بر شيخ افتاد و شيخ را
نيز نظر بر وي افتاد.مست شرم داشت وگفت:يا شيخ چنين كه هستم مي نمايم تو
چنانكه مي نمايي هستي؟گريه بر شيخ افتاده به سبب اين صدق حق تعالي آن
مست را توبه داد.
::اي واي به من ...

از چت متنفرم.اولين بار وقتي با تشويقهاي دوستي يه دونه id براي خودم
ساختم و رفتم توي يه اتاق،يهو درجا سه نفر برام پيام دادند!.حسابي هول
شده بودم.يه كلمه براي اولي مي نوشتم.صداي زنگ جواب اون يكي بلند مي شد.
يكيشون گير داده بود،اسم اصليت چيه؟هي مي نوشتم مسعود،اون دوباره مي پرسيد؛
آخر سر متوجه شدم از بس هول بودم جنسيت رو اشتباه نوشتم!.خيلي خجالت كشيدم
هرچند بعدها متوجه شدم،همه خوش تيپ ها يه دونه id اينجوري هم دارند؟!.
اوايل بيشتر با خارجيها مي چتيدم.آخه نه اينكه انگليسي فول هستم!.يك آمريكايي
خورد به تورم همينكه گفتم ايراني هستم،رفت تو كار سياست و اينكه اسرائيليها
چه قدر بد هستند.آدم با حالي بود كلي وقتم را گرفت تا براش توضيح دادم رشته
الكترونيك يعني چه!!!.آخر سر هم كه شير فهم شد گفت اگه تلويزيونش خراب شد
مي آره من براش درست كنم!.
خلاصه بعد از اين همه تجربه بين المللي رفتم تو اتاقهاي فارسي.اما نمي دونم
ازبد شانسي من بود،يا هميشه اينجوري است. توي يه اتاق كه يارو بلندگو را
گرفته بود و داشت فحش مي داد.و ول كن هم نبود!.رفتم يه جاي ديگه اونجا هم
دو سه تا خانم همه را روي تير نموده بودند،يك شير تو شيري بود.اگه يه نفر
بلندگو گيرش مي اومد.ديگه به اين راحتي دستش را از روي talk بر نمي داشت.
رفتم يه اتاق ديگه و به يه نفر pm دادم يارو جواب داد:تو چيكاره اي كه
مي خواي با من چت كني !!!.دوست داري با سه شماره سوتت كنم و... مودبانه
عذر خواهي كردم و با خودم عهد كردم ديگه چت رو بي خيال شم.
هنوز با اين كه گاهي وسوسه مي شم و يه نگاهي به ليست بلند بالاي اتاقهاي
فارسي مي اندازم،اما عطايش را به لقايش مي بخشم...
نمي دونم آيا وقتش شده،ما به استفاده درست و صحيح از هر چيزي فكر كنيم
يا اينكه حتما بايد زور بالاي سرمون باشه!!!. تا مثل بچه آدم باشيم.

يه سايت زيبا پر از كتابهاي الكترونيك با دسته بندي موضوعي ؛ اگه كتابهاش
هم بدردنخوره، تماشاي سايت زيباي آن غنيمته.
::جالب بود.فقط حيف كه تو offline ديده نميشه .

راستي يه سوال چرا وقتي صورت خانمها زخم ميشه يه دونه چسب به طول يك ميليمتر
وعرض يك سانتيمتر به صورتشون مي زنند؟

واحداطلاع رساني با موضوعاتي تحت عناوين مهندسي ،رياضيات ،كامپيوتر
همراه با ليست مجلات الكترونيك و كاريابي و اخبار علمي و صنعتي و..
::خوشم نيومد...

گفته بود:
چوبيايي؛ دهمت جان،چو نيايي،كشتم غم
من كه بايست بميرم؛چه بيايي،چه نيايي

روزي دو سه مرتبه به وبلاگم سري ميزنم تا خداي نكرده مورد هجوم هكرها
قرار نگرفته باشم.بعدشم يه نگاهي به كانتر مي اندازم تاببينم كسي از اين
طرفها رد شده يا نه .كه خوشبختانه روزي دو يا سه نفر اينجا مي آيند اولها
كلي ذوق مي كردم تا اينكه فهميدم، فقط خودم كانتر را مي اندازم !!!
پس شروع كردم به اين واون آدرس بلاگم را دادن، اما اكثرا چون فونت يوني كد
را نداشتند موفق به خوندن غزعبلات من نمي شدند. كه اين هم شده بود غوز بالا
غوز.
شما هم اگه اين متنها رو نمي تونيد بخونيد!!!!بايد اين لينك رو دنلود كنيد
[time32.exe]بعدش هم نصب كنيد. بعد هم در اين مسير يكباراونو باز و بسته
كنيد. (control panel\fonts\times new roman)
اگه دوباره نتونستيد بخونيد. اين دفعه بياييد پيش خودم تا هر چي نوشتم
براتون بگم.!!!

آنشب كه مرا سرزده مهمان شده بودي
صد مرتبه والا تر از انسان شده بودي

چون جلوه جادويي مهتاب پس از ابر
درهاله اي از نور نمايان شده بودي

چشمم ز تماشاي رخت سير نمي شد
خوش نقش تر از قالي كاشان شده بودي

در فصل عطش كامي محض كه مرا بود
مصداق صميمانه باران شده بودي

من مثل شب زلزله ويران شده بودم
تو مثل دل آيينه حيران شده بودي

اي جدول مجهول معمايي مشكل
با واژه لبخند چه آسان شده بودي

افسانه ترين خاطره زندگيم بود
آنشب كه مرا سرزده مهمان شده بودي

از اونهفته مي رم يه جايي مثلا كامپيوتردرس مي دم .يه چيزاي سر كلاس مي گم، كه
بعدش خودم كه يادم مي افته ؛تعجب مي كنم !؟.از يونسكو وزبان انگليسي گرفته تا ثروت
بيل گيتس كه ثانيه اي چند دلار اضافه ميشه و هزار تا دري وري ديگه!!!. كه اينها رو
بي خيال .
سر كلاسم يه دختره هست. ناز، ناز.اساسي درگيرشم!!! وقتي درس مي دم اصلا اونو نگاه
نمي كنم.مي ترسم حواسم پرت بشه وقاطي پاطي بگم سه بشه!!!.وقتي هم يه مطلبي رو به
بچه ها مي گم تا بنويسند،اصلا نت نمي نويسه ،صاف ذل مي زنه توي چشماي من و مي خنده
ازاون خنده هاي كه نميشه فهميد بعله يا نــــــه !!!.
خلاصه موندم چيكار كنم؟ نمي دونم به اين دري وري هاي كه من سر كلاس مي گم مي خنده؟
يا ....
شما بوديد تو اين موقعيت چيكار مي كرديد؟لطفا اگه راه حل مناسبي داريد به هم بگيد

هفته پيش از يه دوست كه نمي شناسمش يه ميل داشتم؟! بخوانيد.
********
7/7/2002
سلام
اميدوارم كه حالت خوب خوب باشد
از راهنمايتون ممنون
نه من كسي رو سراغ ندارم مثل اينكه پيدا كردن يه دختر براي تو شده معظل
اميدوارم كه هر چه زودتر مشكلت برطرف بشه
موفق و مويد باشي

********
خدايش تعجب كردم!. آخه من كه به كسي راهنمايي نداده بودم.
ولي بعد با خودم گفتم، شايد اينم ازشوخي هاي آپاچيها
باشه ،اما همه آپاچيها قويا تكذيب كردند!!!بعدش من يه
ميل زدم براي دوست نشناخته به اين مظمون.
------
سلام
اميدوارم حالتون خوب باشه
متاسفانه منظور شما را نفهميدم
راستي من شما رو ميشناسم؟
مسعود
-------
فردا اون روز دوست نشناخته جواب منو داده بود.
******
07/08/2002
سلام
خوبي
منظور چي رو نفهميدي
نه فكر نمي كنم ما همديگر رو بشناسيم
چطور مگه

******
خدايش گيج شدم پس براش نوشتم به اين مظمون .
-----
سلام
خوبم
بي خيال اميدوارم موفق باشيد.
مسعود
--------
و دوباره جواب منو داد
******
07/09/2002
سلام
اميدوارم كه حالت خوبه خوب باشه
من منظور نامه ات رو نفهميدم
واضح بنويس
باي
***********
بابا صد رحمت به اونهاي كه يه سفرنامه براي آدم ميل
مي زنند، به زبون فنگليسي ! دو ساعت اعصابت بايد خورد
بشه ! تا اونو بخوني .
اونوقت دوست عزيزم ميل زده با زبون مادري، خدايش نه
من فهميدم چي به چيه ؟ نه اون !!!
هر كي هست دوستش دارم فقط كاشكي وقت داشت درست حسابي
برام مي نوشت.

خب وقتي روز تعطيل باشد وتلويزيون هم نداشته باشيد.معلومه، راديو روشن ميشه.
خيلي وقت مي شد كه ديگه راديو گوش نمي داديم بجاي برنامه صبح جمعه با شما، يه
برنامه باحال بنام آدينه پخش ميشه. مال همون بچه هاي عصرانه، يادش بخير.انگار
همين ديروز بود.اصلا همون برنامه هم هستش.استاد خرناس وداريوش كاردان ...
بعد از مدتها همگي با هم خنديديم.بعد از ظهر هم قصه ظهر جمعه را گوش كرديم
هنوز قصه گو رضا رهگذر هست!!!.
نوستالژي حسابي منو گرفت، ياد محله قديمي و وقتي كوچك بودم وفقط راديوبود،افتادم.
صبحها برنامه بچه هاي انقلاب، عصرها هم ساعت 5 برنامه كودك با اون كوچولو كي راه
مي رفت ومي رفت تا بالاخره كبوترهمي اومد وپرده را مي برد بالا.يادتون اومد؟
اي داد بيداد.يعني پير شديم؟!


تاپ ترين ويروس كش دنيا، ساخت شركت روسي ديالوگ ساينس را اينجا مي توانيد پيدا كنيد.
مشخصات:
1- سازگار با سيستم عاملهاى:
الف) " Dos/ 386, Windows 95/ 98/ Me/ NT/ 2000 "
ب) " OS/2, Novell NetWare, Linux/ FreeBSD/ Solaris "
2- داراى هوش مصنوعى پر قدرت جهت از بين بردن ويروسهاى جديد.
3- كنترل كننده ديسك سخت ونرم و كليه نامه هاى دريافتى از طريق اينترنت.
و اينجا هم روش ساخت ديسكت راه انداز
نمايندگي ايران آن مربوط به شركت باني ساز است.
ديشب رفتم وفيلم كاغذ بي خط رو ديدم .البته تنهايي .چون اولا هيچكه پايه نيست،بعدش
هم اگه لطف كنند وبيايند،آخر سر مجبور مي شم دوباره برم فيلمو ببينم .!!!
پس باخيال راحت فيلمو ديدم، بدون اينكه مجبور باشم براي كسي توضيح بدم، اين كيه؟
اون كيه ؟منظورش از گفتن اين حرف چي بود،واينا....
داستان فيلم درباره زني رويايي است ،بنام رويا رويايي كه همه چيز را در خانه بر
اساس تخيلات مي بيند و اين رفتار او به دو بچه اش نيز سرايت كرده ،هر چند او مجبور
است براي بهانه جويي آنها خيار سبز را به جاي موز سومالي يا نون پنير را بجاي
استيك نمي دونم چي چي جا بزند،اما همين روحيات او را مصمم مي كند تا به كلاس
فيلمنامه نويسي برود وبا استفاده از همين استعداد پول خوبي درآورد.اماتلاش او
براي انجام تكاليف كلاسش از سويي وانجام دادن امور خانه از سويي ديگر، راه بجايي
نمي برد.همين كه براي نوشتن افكارش را متمركز مي كند،مجبور مي شود كارهاي ناتمام
خانه را رتق وفتق كند.پس خانه را ترك وبه خانه مادرش مي رود تا فيلمـنامه اش
را بنويسد.پس از ده روزكه بر مي گردد داستانش چيزي نيست جز زندگي روزمره خودش
وخانواده اش .واو چيزي نداردجزانبوهي ازكار خانه كه انتظار او را مي كشند.

به نظر من از وراي داستان معمولي يك زندگي ،تقوايي حرفهاي خودش را در لفافه بيان
مي كند.آنجاكه جهان، شوهر رويا با خود زمزمه ميكند( بذار اين كارم تموم بشه، يك
كتاب سوزوني راه بيندازم).بيننده متوجه مي شود مفاهيمي كه با آن سر و كار دارد
همه با لايه پوشيده شده است .شغل جهان نقشه كشي است ودر حال تكميل يك زندان است
زنداني كه روسايش به او در مورد كوتاهي و بزرگي ديوارآن و حتي كشيدن سيم خاردار
بدورش، به اوتوصيه هاي مي كنند.شايد جهان را به نوعي همان گرگ خونخوار قصه
شنگول و منگول به حساب بايد آورد،هرچند رويا مي خواهد به بچه هايش بفهماند
كه جهان پدر آنهاست نه گرگ ،امابچه ها يا به تعبيري مردم ،ترس از شخصيت گرگ بودن
او را دارند.جهانگير ؛ مميزي است كه با وجود اينكه اجازه مي دهد همسرش يانويسنده
كارش را بكند،اما همه رفتارهايش به نوعي تهديد كننده تمركز فكري اوست. صحنه اي
كه جهان براي برداشتن سيگار با دستهاي خون آلود به اتاق مي آيدرا بخاطرآوريد هر
چند كه او بخاطر كمك به رويا نهنگ بزرگ را پاك مي كند، اما همين عمل او باعث
ترس رويا درخانه مي شود.
در آخراوكه براي خواندن نوشته ها اينقدر بي تابي مي كند فقط با خواندن كمي
از آن مي خواهدكه آن را در آتش شومينه بسوزاندو فقط در برابر تهديد رويا منصرف
مي شود.آنراتا به آخرمي خواند.و سپس او را مجاب مي كندكه با او باشد وتلفن
بع بع ايهاراهم جواب ندهد!!!
زيبا ترين صحنه فيلم بنظرم مربوط به جايي است كه رفتارهاي عجيب و غريب رويا در
خانه مادرش، مارا به شك مي اندازدكه نكنه او ديوانه شده ،اما بزودي متوجه
مي شويم كه او فقط براي كشتن خر مگس دنبال مگس كش بوده.!!! اين تلنگري است به
اين موضوع كه عامه نويسنده ها را نوعي آدمهاي قاطي مي پندارند،رفتارآنها هرچند
موجه باشدباز به نوعي ديوانگي و مزاحمت تعبير مي شود.
يا اون صحنه كه رويا وقتي احساس مي كند به هويت او قصد دست درازي دارند از
تنها وسيله دفاعيش يعني قلم نوك تيز استفاده مي كند.كنايه از اين كه تنها
وسيله دفاعي نويسنده فقط وفقط همين قلمش مي باشد.
اما سوال من در مورد ماشين سواري رويا و شوهرش هست .چرا اين ماشين ؟حداقل يه
دونه پرايد مي تونست موجه تر باشد.آخه اون جوري كه دراونها ابتداي فيلم در مورد
لباس دختر و كيف پسرشون صحبت مي كردند،آدم فكر مي كرد هزار تا قرض وقوله دارند
وفوقش يه دونه پيكان درب و داغون!!!


درد است؛ كه آدمي را رهبر است در هر كاري كه هست .تا او را درد آن كار و هوس و
عشق آن كار در درون نخيزد ؛او قصد آن كار نكند وآن كار بي درد؛ اورا ميسر نشود
خواه دنيا؛خواه آخرت ؛خواه بازرگاني ؛خواه پادشاهي ؛خواه علم ؛خواه نجوم و غيره
فيه ما فيه مولانا جلال الدين

از ديروز تا حالا تلويزيون خونه ما خراب است.مشكل حادي نيست،با يه تعمير جزيي والبته مقداري پول
رفع معضل مي شود.اما از ديروز خونه ما سوت وكوره،همش توي اتاقها ول مي خوريم آخر سر هم مي ريم
سروقت يخچال درشو براي هزارمين بار باز ميكنيم وچون چيزي كه مي خواهيم، نمي دانيم چيست ؟ از
سراجباريه قرت آب مي خوريم ودرشو مي بنديم.!!!
شنيديد كه مي گند زن بلاسست الهي هيچ مردي بي بلا نمونه!!!حال شده حكايت ماو تلويزيون .عجيب به
ااين جعبه عادت كرديم بايد يه چيزي باشه تا مدام براي ما حرف بزنه .هر چند كه خود من بابيشتر
برنامه هاي تلويزيون مشكل دارم وفقط برنامه هاي شبكه 4 رو نگاه ميكنم.(پرتو،اخبار انگليسي و..)
البته از سر اجبار گاهي سريال هم بهمراه خانواده مي بينم.آه پليس جوان منو كشته ، از اول تا
آخر كه حرف نيلوفره .نيلوفر من .نيلوفر ما.دخترم نيلوفر...ويه چيز عجيب تر اينكه پليسها وقتي
مي رن آدم بدها را بگيرن دست كم دو ساعت از فلسفه و منطق ،بايد آسمون ريسمون ببافند، بعدشم
دست از پا درازتر بر گردنندآخه آدم بدا يه وكيل خوب دارند كه از راه قانوني مشكل اونها رو
حل مي كنه. وچون قانون حرف اول وآخر رومي زنه !!!!اونا هم هي بايد حرص بخورند.!!!
خط قرمز كه شكر خدا تموم شد و خدايش آهنگ تيتراژ اون ماه بود. دفعه اول كه شنيدم از تعجب
شوكه شدم.بيچاره هفته نامه ها حالا ديگه عكس كي روچاپ كنند.
مثلا جام جهاني پخش زنده داشتيم.حالت گرفته مي شد تا يه بازي مي ديدي بخصوص اينكه تيم محبوبت
بد هم بازي مي كرد يا مي باخت .آخ كه حرفهاي اين كارشناسها هم سوهان روح بود .ديگه كار هم
بلد شده بودند.جام شگفتيها.!!!آمريكا خوب بازي مي كرد و مي برد مي گفتند پرتغال دچار شوك
شده.ايتاليا دقيقه آخر گل مساوي را زوركي مي زد، تراپ بهترين تعويض را كرده بود!!!.اما
بازي بعدي بدترين تعويضها را انجام دادهبود.كارشناس تا كارشناس نظر فرق داشت.يكي پنالتي
برزيل رو درست و داور را شجاع مي دونست ويكي درستبرعكس ،اين را ضعف اون .اگه تيمي گل مي زد
بهترين تاكتيك را ارائه مي داد اما همين كه گل مي خوردكارشناس محترم هزار تا عيب و ايراد
از اون تيم مي گرفت.داور خطا مي گرفت كارشناس محترم سريعا مي گفت بله درسته خطا بود.صحنه
آهسته كه پخش مي شد آقا حرف خودش را پس مي گرفت. يه ثانيه صبر نمي كرد تامثل بچه آدم درست
ببينه.گزارشهاي آقاي بهروان كه معرف حضور دوستان هست.!!! هچي نمي گم. خدايش اگه آلمان
قهرمان ميشد اينا چي كار مي كردند.فردوسي پور كه مي مرد!!!
اصلا چرا من گير دادم به اين چيزا. كه چي؟ .فعلا توي خونه ما سكوتي سنگين حكمفرما است
انشاالله هيچ خونه بي تلويزيون نمونه.راستش بخواهيد يه چيز ديگه هم هست كه من نگفتم .آقاي
پدر گفتند به هيچ عنوان تلويزيون راتعمير نمي كنند.چون ....
وحالا ما بايد بشنيم به انتظار تا دل آقاي پدر كي به رحم بياد؟

جمعه شب خونه يكي ازبچه ها خراب بوديم.يعني وقتي تلفني بايكي از بچه ها حرف ميزده
از زبونش در رفته بود.خب معلومه گوشي تلفن رو زمين گذاشته بود.صداي زنگ در اومده بود
درو كه باز كرد،چشمش روز بد و ديده بود.آپاچيها اكي ثانيه خودشون رو رسونده بودند.
اول بستني كه خريده بوديم،توي يه چشم بهم زدن نوش زديم،بعدش نشستيم سر بازي
نپرسيد كي برد كي باخت ،هركه من شريكش باشم مي بازه. چطور بشه؛ يه حرفه اي بخوره
به تورمن اونوقت خودش تنها تنها بازي كنه و ببره.!!!
خلاصه اوج حلفت (بقول بچه ها گفتني !!!)از اين طرف چايي داغ ونبات ،از اون طرف پف فيل
شور.يه چشممون به فيلم واينا.. يه چشممون به بازي كه كسي تقلب نكنه .كه اوني كه بايد
بكنه، كرد.من نمي دونم اينا توي خونشون هست .اگه دستاشون هم نبندي ،آخرش يه ورق زير
پاشون پيدا ميشه.اصلا مگه ماها مي تونيم بدون تقلب زنده باشيم .مگه همين دانشگاه رو
اينجوري تموم نكرديم.اگرنبود اين تقلبها هر آيينه از دست مي رفتيم.(مســعود)!!!
يه شعر هم درباره تقلب دارم كه سر فرصت برايتون مي نويسم.
خلاصه آخرهاي شب حول حوش ساعت 12/5 ديگه گفتيم بلند شيم وبريم كه فردا خروس خون هزار تا
كار داريم .دوستمون شرط مهمون داري رو بجا آورد و گفت يه شام بزنيد وبعد بريد.خب
شام مجردي معلومه چيه .نيمرو يا فوقش تخم و گوجه!!! شديدا رد كرديم و گفتيم نه ما
سيريم ميل نداريم .خدايش هم سير بوديم از بس ميوه و حله حوله خورده بوديم.ولي يه
نفشه ديگه داشتيم.از دوستمون خدا حافظي كرديم و زديم بيرون.توي خيابون پولامونو شمرديم
همش اندازه 3 تا همبرگر با نوشابه مي شد.رفتيم همبري كه من سراغ داشتم خدايش توپ توپ؛
همبرش حرف نداره.اگه خواستيد آدرسشو براتون مي فرستم.آخه اگه اينجوري بگم تبليغات
مجانيه.!!!خلاصه رفتيم تو اما از همون دم در گفت:غذا تموم كردم. با خودمون گفتيم مگه
ساعت چنده.ساعت 1/10 بود. گفتيم مي ريم يه جاي ديگه ،اون جا هم گفت يه دونه همبر بيشتر
نداره.ديگه حسابي شاخ رفته بود توي جيبمون. دور زديم رفتيم يه دونه ديگه همبري پيدا
كرديم دوستمون رفت و سفارش داد خلوت هم بود.خوشحال بوديم كه نگفت غذا تموم كرده.
خدايشم هم ديگه گشنمون شده بود.بين خودمون بمونه سه تا همبر هم براي هر كدوممون كم
بود.بحر حال نشسته بوديم داشتيم مي گفتيم اگه اينجا غذا نداشت .نيمرو مفت مسلم از
چنگمون در رفته واينا... آقاي فروشنده اومد سر ميز ماوگفت:معذرت مي خوام من يه دونه
نون بيشتر ندارم .اگه ميل داشته باشيد ميني براتون بذارم .خب معلوم بود جواب ما چي
بود .اول اين كه پول نداشتيم، فوقش ميشد دوتا ميني .دوم اين كه با توجه به آدمهاي كه
همراه من بودند.سر تقسيم دچار مشكل ميشديم!!! اينو تجربه چند باربمن ثابت كرده.
بهر حال اومديم خونه .من كه اصلا خونه سوتي ندادم و مستقيم رفتم خوابيدم و دور بر
آشپزخونه اصلا نرفتم .يعني كه شام خوردم.!!!اما حسابي گشنگيم درد گرفته بود.اماازاين
به بعد شعار آپاچيااينه سركه نقد به از حلواي نسيه .بايد هم شام مي خورديم هم بيرون
مي اومديم دنبال همبر.


من هميشه شعرها وكلمات قصار وهرچيزجالبي روكه توي كتابي ياروزنامه اي يا حتي روي
ديوارهامي ديدم، جمع مي كردم و توي يه دفتر مي نوشتم .
كه البته با سليقه خودم چيز جالبي از كار در اومده.طوري كه لحظات دلتنگي و
بي حوصله گي من رو شيرين مي كنه.
اين كه بعضي ها شعرهاي خارجي رو مي نويسند و حتي از بر هم دارند براي من جالبه اما
اميدوارم نگويند مرغ همسايه غازه.بد نيست يه دو بيتي از سعدي وحافظ و سپهري و
اخوان ثالث ويه چندجمله ازاخلاق ناصري ،فيه مافيه،گلستان سعدي ،اسرار التوحيد،و...
بلد باشيم تا اگه يه جايي ادعاي ايروني بودن كرديم.لااقل بگيم بله بابا هفت پشت ما
اينا بودندو اين چيزا روگفتند.
خب حالا كه يه بلاگ دارم چرا همه اونها رو با شماها قسمت نكنم.سعي مي كنم به مرور
اونها روبراي شما بنويسم.شايد شيريني اون به كام شما هم خوش بيايد.!!!

دردم به سعي هيچ طبيب دوا نشد
درمان حريف اين دل درد آشنا نشد

دستي كه مشكل همه كس ميگشادازو
مشكل فزاي من شد ومشكل گشا نشد

آنروزهم كه پنجه ي تقدير بسته بود
هيچم گره به ناخن تدبير وا نشد

آخر بهر كجا كه تو گويي شدم وليك
در كار من گشايشي از هيچ جا نشد

دنبال عقل رفتم وكاري نرفت پيش
فرمان عشق بردم ودردي دوا نشد

رفتم كه رو بدرگه صاحب دلي كنم
كس جزبسوي خويشتم رهنما نشد

احمد گلچين معاني


بسياري از نخستينها توهم است .نخستين روز،نخستين ساعت ،نخستين نگاه،نخستين كلمات عاشقانه...
ياد عين واقعه نيست،تخيل آن است،يا وهم آن.
ياد فريبمان مي دهد.حتي عكسها راست نمي گويند.حتي عكسها.
چيزي بيش از ياد ،بيش از عكس،بيش از نامه هاي عاشقانه ،بيش از تمام نخستينهاعشق را زنده
نگه مي دارد؛جاري كردن عشق ؛سريدن دائمي آن.در گذشته ها به دنبال آن لحظه هاي ناب گشتن ،
آشكارا به معناي آن است كه آن لحظه ها ،اينك وجود ندارند.
از كتاب: عاشقانه آرام
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes