سال جدید

هنوزم نمی دونم احساسم نسبت به سال جدید چیه؟ اما سال 83 را خیلی دوست داشتم. هرچند چیزهای زیادی رو در این سال از دست دادم اما در عوض چیزهای خوبی یاد گرفتم.

خانه تکانی

امروز اتاقم را حسابی تکوندمش. آخه روز آخر بود. هنگام گردگیری کتابخونه یهو مجله های فیلم رو دیدم. از اولینشون که مال اردیبهشت 71 هست تا آخرینشون که مال سال 82 بود. یادش بخیر اون روزها که حال و حوصله ای بود همه فیلمهای خوب رو می رفتم سینما می دیدم نفدهاشون را از مجله فیلم می خوندم تازه یه جلسه هم داشتیم توی خانه جوان که جمعه ها با بچه ها نمایش و نقد فیلم بود. نمی دونم چی شد که تمومش کردند.

بازی

بازی خطرناکی را شروع کردم. خدا آخر وعاقبتش را به خیر کند.

باران

هوا امروز حسابی مطبوع بود بخاطربارون شدیدی که سحر شروع به باریدن کرد و من طبق معمول دلم بارانی شد و باز اون حس نوستالژی لعنتی منو گرفت. خصوصا وقتی برای پخش کردن اعلامیه ترحیم پدر بزرگ یه سری به جاهای که خیلی وقت بود نرفته بودم، زدم.

طرح توسعه

طبق سنوات گذشته دوباره کوچه ما رو کندند. ایندفعه طرح مخابرات هست. از شانس ما فقط جلوی خانه های جنوبی رو چاله می کنند. آقای پدر ضمن دادن یه سری طرح پیشنهادی یه یکباره گفت باید دستگاهشون رو آتش بزنیم! (بابا بی خیال). ولی خداییش آخر سال معلوم نیست کی قراره اینهمه سوراخ رو پر کنند.

تصادف

توی صف تلفن عمومی یه مردی جلوتر از من ایستاده بود با عصای زیر بغل و پای شکسته. به من نگاهی کرد و گفت: تا قبل از این فکر می کردم هیچی مثل پول نیست اما از وقتی پایم شکسته فهمیدم سلامتی بهترین نعمت هست. ازش پرسیدم: تصادف کردی؟ جواب داد: نه، از رکاب ماشین افتادم!

یه تجربه

قرار گرفتن در مقابل استدلال عجیب و غریب همراه با یک حافظه قوی و آدمی فوق العاده حساس؛ شرایط را بقدری سخت می کند که از دست دادن تمرکز برای حتی یک لحظه به معنی خراب کردن همه چی هست. ولی من مقاومت کردم. البته یه جاهایی خراب کردم ولی نتیجه تا حالا خوب بوده، معلوم نیست بعدش چی بشه.
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes