نمایشگاه کتاب

دیشب یه سر به نمایشگاه کتاب زدم. دم درب ورودی کسی رو دیدم که اصلا دلم نمی خواستم ببینمش اما داخل نمایشگاه کسی رو دیدم که مدتها می شد ازش بی خبر بودم هردو از دیدن هم خوشحال شدیم.
خود نمایشگاه هم چیز جالبی نداشت فقط حضور ناشران کودک برای من چشمگیر بود. طبق معمول کتب کامپیوتر هم فراوان یافت می شد.

هدیه

امروز یه برنامه تلویزیون (+ من) درباره هدیه حرف می زند و اینکه هدیه چه مشخصاتی را باید داشته باشد با خودم فکر کردم تا حالا از کسی هدیه گرفتم یا نه؟
یادم اومد یه انگشتر از کسی که برایم عزیز بود گرفتم تقریبا سه سال پیش درست در شرایطی که اصلا انتظارش رو نداشتم. هنوزم وقتی به این انگشتر نگاه می کنم یاد و خاطره اون روز برام زنده میشه.

نذری

خوب راستش من از اون تیپ آدمهای شیرینی دوست هستم که برای شیرینی دست و پا می شکنم!. حالا می خواد باقلوا و پشمک باشه یا حتی یه لیوان چای نبات با قند!. و ایضا اضافه کنید شعله زرد را. همیشه هم توی ماه محرم بساط شعله زرد براه هست. و من هم ایضا.
در ایام محرم در یزد مجالس روضه خوانی زیادی برپا می شود که قدمت بعضی از آنها به یکصد سال هم می رسد. ( در محله ابرند آباد). چند سالی هم هست که توی روضه های که صبح برگزار می شود برای شرکت کنندگان علاوه بر چایی صبحانه هم می دهند. البته بسته به هر مجلس این صبحانه از یک ظرف نون و پنیر و سبزی خوردن یا یک ظرف آش گندم یا یه ظرف کوچیک شعله زرد فرق می کنه. محلات هم با تشکیل هیئتهای عزاداری سینه زنی و زنجیر زنی با دعوت قبلی به این مجالس می روند و به عزاداری می پردازند.
توی یزد علاوه بر این آش گندم و برنج قیمه نذری هم می پزند که اغلب توی محله ها و کنار خیابونها به کمک خود مردم تهیه می شود. چند سالی است که اجاقهای گازی جای کنده درخت و آتش و دودبازی رو گرفته است. همه اونهای که حاجت دارند برای کمچه زدن دیگ و کمک کردن در طبخ نذری می روند یا پولی برای تهیه مواد و وسایل اولیه می دهند.

ابوالفضل

آنقدر ادب که نگفت برادر؛ گفت آقا.
آنقدر وفا که تشنه ننوشید در میان آب.
آنقدر شجاعت که نامش عباس.
و آنقدر ناامید که لقبش باب الحوائج.

کلاس و ارزشیابی

هر جوری بود اینهفته کلاس رو تموم کردم. البته بچه ها از کلاس راضی بودند و از اینکه با اینترنت آشنا شده بودند خیلی راضی به نظر می رسیدند. هنوز خیلی ها توی خونه کامپیوتر ندارند ولی کم کم نیاز به اون داره احساس میشه. لااقل من سعی خودم رو کردم که دنیای جدیدی رو بهشون نشون بدم دیگه بقیه اون با خودشون هست.
نحوه تدریسم جالبتر شده و می تونم جو کلاس رو کنترل کنم و حتی کلاس رو تحت تاثیر خودم قرار بدهم. اما تنها چیزی که منو راضی می کنه علاقه مند شدن شاگردهام به مباحث ارائه شده هست. برخلاف کلاسهای قبلی درباره یاهو چیزی نگفتم بلکه گوگل رو توضیح دادم و راهنمای اونو پرینت گرفتم و به بچه ها دادم. هنوزم ساختن ایمیل رو از یاهو می گم و همه رو مجبور می کنم یه ایمیل برای خودشون بسازنند وبه من ایمیل بزنند. ایمیل اولی که می زنند سلام می کنند و احساس خوشبختی از اینکه من معلمشون شدم.! اما ایمیلهای دوم و سوم التماس دعا درباره نمره و امتحان هست.
تنها چیزی که تو این کلاس منو اذیت کرد نگرانی بچه ها از نمره بود که وقت و بی وقت التماس دعا داشتند. بهر حال این چیز تازه ای نبود و من همیشه هر جا کلاس داشتم که باید با نمره ارزشیابی می شدند این نگرانی وجود داشته است. حقیقتش من خیلی با امتحان دادن موافق نیستم بلکه به نظرم باید از بچه ها خواست که یه پروژه ای برای خودشون تعریف کنند و بعد از تایید استاد اونو تهیه کنند و ارائه کنند تا معلوم بشه چقدر چیز یاد گرفتند که می تونند به عمل در آورند نه اینکه یه حجم وسیعی رو حفظ کنند و بعد از امتحان از یادشون بره.

بدترین دردها

برای یه خوره کامپیوتر که روزی چهار پنج ساعت چشماش رو تو مونیتور می کنه، بدترین چیز چشم درد هست. یاد میاد یه جایی شنیدم که بزرگی می گه دو تا درد از همه دردها بدتره: " یکی چشم درد و اون یکی فرزند بد". چون مثلا چشم رو نمی شه مانند دندون کشید یا نمیشه بچه بد رو طرد کرد. چون آخرش اسم خود آدم روش هست.

و حالا من چشمام بدجوری درد می کنه از شما چه پنهون یه بچه بد هم دارم که بدجوری داره اذیت می کنه.!
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes