rain


Listen to the falling rain
Listen to it fall
And with every dropp of rain

you know i love you more
let it rains all night long
let my love for you go strong
as long as we 're together
who cares about the weather?
listen to the falling rain
listen to it fall
and with every dropp of rain

i can hear you call
call my name right out louds
i can hear above the clouds
i'm hear among the puddle
you and i together huddle
listen to the falling rain
listen to it rain
and with every dropp of rain

you know i love you more
it's raining
it's pouring
the old man is snoring
went to bed and bumped his head
he couldn't get up in morning
listen to the falling rain
listen to it fall
let it rain all night long
let my love for you go strong
as long as we'r together
who cares about the weather
listen to the falling rain
listen to it fall
::Fardin Sohrabian

مي گذرد
امروز هم مثل همه روزهاي ديگه.
مثل همه نه دي ماه كه گذشته و مي آيد.
اما با يه فرق كوچولو؛
به اندازه يكسال بزرگ شدم.
فقط همين.
*****
توي آموزشي دوران سربازي با ابوالفضل نامي دوست بودم از بچه هاي تهرون كه آذري هم بود،
ما دوتا درست در يك روز بدنيا اومده بوديم. البته من بيمارستان آسيا و اون نمي دونست كجا؟!
توي دفتر خاطراتم نوشته " چون گچر غم نميه" به تركي يعني چون مي گذرد غمي نيست.!!

يه قرار چت داشتم. وقتي رسيدم دوستم مهمون داشت و تا به خودم اومدم تبديل شد به گفتمان من تنها با چند نفر.
آدمهاي كه نمي شناختم در يك آن تبديل شدند به بهترين دوستاي من.
مدت يك ساعتي كه با هم حرف مي زديم من اصلا نفهميدم چطوري گذشت.
آخر سر هم فهميدم آقايي كه مرتب آرش صدا مي زدم اسمشون شهاب بوده.
كه البته فكر كنم حامد همون شهاب بودكه من فكر مي كردم آرش است.!!
بهر حال تقصير خودشون بود از بس شلوغ كرده بودند و دايم مي خنديدند . ريسه مي رفتند؛ نمي شد فهميد كي به كي هست؟
آخر سر هم وقتي خداحافظي كردم تازه يادم اومد اصلا كارم رو به دوستم نگفتم.

با لهجه يزدي بخونيد
امرو صب همين كه پا هشتم از خونه بيرون . دلم يتري شد. پيش خودم گفتم هد ايراسكي برم.
نرسيده بودم سر كوچه يهو صداي تترقي بلند شد. يتا ماشين از اوراسكي گومبسي زد عقب يتا خاوري.
حالا اين دوتا گل هم زدن؛ هزارتا آدم بيكار ريختن دورشون. برا چي چي؟ معلومه فضولي.
اين بگه خاوري مقصره. اون بگه ماشيني. اين تعريف كنه كه چه جوري زدند گل هم، .............
آخه به شما چه؟ مگه مفتش راهنمايي هستد، اه اه كار و زندگي ندارد؟
سر كوچه واسيدم سوار تاكسي بشم. بچا هم منتظر سرويس مدرسه بودند. سر كول هم بالا مي رفتند.
تو سرويس هم كه سوار شده بودند مث سگ و گربه گل هم ميپريدند. بيچاره ناظم و معلمشون! خدا وكيلي.
سوار تاكسي كه شدم زد به كلم كلاس بذارم. رفتم رو آنتن تهروني " خسته نباشيد آقاي راننده‌"
راننده هم به خيال اينكه ما دانشجو و بچه تهرون .... اونم رفت تو كار لهجه از هوا و خرابي ماشين شروع كرد
تا رسيد به سياست و امريكا و آخرش هم ثابت كرد ما از افغونا عقب افتاده تر هسم.! ( قضيه برهان خلف كه يادتون هه)
آخرش هم وقتي كرايه را حساب كرد كمكي كمتر گرفت. منهم خندكي براش كردم و گفتم دست مريزا. خير پيش.
چشاش گرد شد. گف بچه يزدي؟ گفتم نا و سريع زدم به چاك.
از فردا همه جا لهجه تهروني ميگيرم.
گر چه من تهرون كه مرم. يزدي خالص.
"‌ خانم مترو هد كدوراسكي مرن؟" چي فرموديد؟


انجام دادن دوتا كار براي من از همه كارهاي دنيا سخت تر هست.
يكي اصلاح مو يكي هم خريد كفش. صد ماه طول ميكشه تا انجامش بدم.
امروز تموم خيابون امام و قيام و پاساژ كويتيها رو زير و رو كردم اما اون كفشي كه من مي خوام نيست.
فكر كنم آخرش دوباره مجبور بشم كفش كره اي بخرم.
خيلي راحت و سبك هست. ضمن اينكه باهاش ميشه ورجه وروجه هم كرد. خانم كش هم نيست.

حالا بذاريد از كارهاي كه برام مثل آب خوردن مي مونه بگم.
اوليش دوست پيدا كردن. تو سه ثانيه همچين باهاتون رفيق مي شم كه انگار عمري هست كه با هم هستيم.
حالا كار ندارم كه بعدا برمي گرديد و پشت سرم مي گيد "خيلي بچه اي مسعود!".
دوميش هم راضي كردن آدمها به انجام كاري؛
كافيه بخواهيد يه نفر رو به انجام كاري راضيش كنيد. خدايش جادو مي كنم . اساسي هم راضيش مي كنم.
باور نمي كنيد؟ نشونتون مي دهم.

اگه

اگه مجرد باشي
صبح كه از خونه بيرون مي روي؛ نبايد داد بزني؛ من دارم مي روم بيرون، چيزي نمي خواهيد؟ كاري نداريد؟
نبايد يادت باشه كه جورابهاتو بشوري؛ كه اگه جايي رفتي بو نده.
مهم نيست اگه فراموش كني؛ ساعت و حلقه تو دستت بكني.
فرقي نمي كنه كه شلوارت اتو خورده باشه. يا يقه پيرهنت تميز باشه.
فرقي نمي كنه كه موهات مرتب باشه و ژولي پولي نباشه.
نبايد تو خيابون نگات يا به آسمون باشه يا زمين.
نبايد ساعت نه شب خونه باشي، يا اگه تاخير داشتي قبلش زنگ بزني.

اما اگه متاهل باشي
يه نفر هست كه در رو به روت بازكنه،
لبخند دلنشين بزنه و
بهت بگه:
"عزيزم لباست رو در نيار ميريم خونه مامانم و اينا. باشه؟!"

شب يلدا
شايد بلندترين شب سال باعث بشه بيشتر بخوابيم يا بيشتر بيدار بمانيم.
شايد هم تولد يكي باشه، كه خيلي از جايي كه دنيا اومده دوره.
اونوقت بايد بشينه و به ماه آسمون خيره بشه.
تا شهر خودش رو؛ از صورت ماه ببينه.
بعدش هم پرواز كنه به اون سمت گذشته ها
تو خاطرات ذهنش همه رو يكي يكي ببينه،
باهشون بگه و بخنده.
شايد هم اگه يه دختر داشته باشه اسمشو بگذاره يلدا.
اما راستي اگه تو شب يلدا ماه تو آسمون نباشه اون بايد چيكار كنه؟
تولدت مبارك

ديشب جاي شما خالي؛ يكي از دوستهاي باكلاسمون كه از تهران اومده بودند را به شام دعوت كرده بوديم. البته ايشون به همراه همسرشون كه توي آمريكا ساكن هستند به يزد اومدند.(كلي هم از اينجا خوششون اومده ).
بهر حال توي فضاي سنتي حمام خان كه توصيه مي كنم حتما يه سر به اونجا بزنيد نشستيم و كلي بحث كامپيوتري كرديم. نا گفته معلومه كه ما فقط عملا حرف زديم و دوست ما حرف عملي زد.! مباحث مطرح شده هم حول حوش vb و .net سي شارپ و خيلي چيزهاي ديگه بود كه من فقط شنيده بودم. توي مدتي كه ما اختلاط مي كرديم خانم دوستمون آرام نشسته بود و فقط به ما نگاه مي كرد بدون اينكه حرفي بزنه. من هم پيش خودم فكر مي كردم خانم بيغ بيغ هه. حتما ميگه اينا چي ميگن؟
آخر سر هم از ايشون پرسيدم شما چه رشته اي درس مي خونيد؟ ايشون جواب دادند: web designer كه چشمامون بابا قوري شد وقتي فهميديم يه رشته مهندسي هم هست. حالا تصورش رو بكنيد اينهمه وقت جلوي آدم از چيزهاي كه بلد هست صحبت بشه؛ اما تا وقتي ازتون سوالي نكنند اصلا يه كلمه هم حرف نزنيد.
خدايش من كه نمي تونم. شما چي؟


هوا بدجوري سرد شده؛ صبحها كه از خونه بيرون مي روم و شبها كه به خونه برمي گردم علي وتر(خيلي زياد) سرده.
همين خشك بودن هوا روي اخلاق ما يزديها هم اثر گذاشته؛
شايد براي همين هست كه بچه هاي يزدي سرد وخشك هستند. اصلا دوست ندارند كسي بفهمه كجايي هستند.
ولي بنظرم خيلي خشه (خوبه) كه به همه بگيم بچه يزديم. (حتي اگه توي اتاقهاي شلوغ ياهو مسنجر باشه.)
تا اينكه توي بلاگمون با لهجه بنويسم كه كسي به يزدي بودن ما هم شك نكنه.

دو همكلاسي پس ازسالها از طريق اينترنت همديگر رو پيدا مي كنند.
درد دل خيالي اين دو كه با استفاده از عين جملات وبلاگ اونها تهيه شده رو بخونيد.
هر دو اين همكلاسي نزد من جايگاه ويژه اي دارند. اميدوارم شوخي منو رو كاملا جدي نگيرند. وگرنه فاتحه من خونده هست.!!
****
::سعي كنيد اين روزها دور و بر من نيايد كه از همه تون حالم بهم مي خوره .
نمي خوام يكيتون رو ببينم كه نفرت از هر چي پسر و مرد ايراني هست دارم .
از همه تون از اون پسر بچه يكساله كه مي گن معصوم هست تا اون پيرمرد هشتاد ساله .....

:: وقتي هوا اينقدر سرده، وقتي قلبهامون به اين فجيعي يخ زدند، تو رو خدا توقع نداشته باش
به جاي اين تيكه تيكه هاي يخ كه از دهنم بيرون مياد، برات شير كاكائو با قهوه داغ بيارم...!
ميشه در عين حالي كه همه چيز رو خيلي سخت ميگيري، هيچ چيز برات جنبه جدي نداشته باشه،
در حاليكه براي همه حرفهاي ديگران احترام قائلي، هيچ كدومشون برات مهم نباشه،
وبا وجودي كه خيلي زود دلگير ميشي، به همون آسوني يادت بره،

:: شما ها كه بيشتر از دماغ چي هستيد!!!!!!!!!!!!!!! حتي دماغتون رو هم نمي تونيد ببينيد
از بس كور اون افكار احمقانه تون هستيد.
شما هائي كه ادعاي همه چي مي كنيد و هيچي هستيد.

:: بهترين جواب براي خورد(خرد) كردن اعصاب يكي كه تو اعصاب خورديت (خرديت) هيچ نقشي نداشته و كلي نگرانته:
ما كه از همه كشيديم يكيش هم تو!! ماكه از كسي خيري نديديم تو هم روش!

::خدايا من با اين دلشوره هام بايد چيكار كنم . دارم مي ميرم.
من راي دادم و خودم رو تبرئه كردم و جام رو هم به خودم دادم .
تو اما ..... تو خودت مي داني .

:: خيلي بد شدم، اين فكر لعنتي بدجوري آزارم ميده، كاش ميتونستم تو اين مرحله
از زندگيم استاپ كنم، يا مثل بقيه واقعيت رو بپذيرم. اما آخه چه جوري؟؟!!

:: گاهي حرفها قشنگ هست .
گاهي دلها پاك هست .
گاهي چشمها صادق هستند .
گاهي دستها صميمي هستند .
گاهي نفسها آشنا هستند .
تنها فكرها جور ديگري هستند .
شايد فكرها را بايد شست .
شايد بايد به فكرها احترام گذاشت .
شايد بايد با فكرها كنار آمد .
شايد بايد به فكرها فكر نكرد .

::من نميدونم چرا امروزمشكل زبان داشتم!!

شكيلا

اينهمه آشفته حالي، اينهمه نازك خيالي
اي به دوش افكنده گيسو؛ از تو دارم، از تو دارم

من خود آتشي كه مرا داده رنگ طلا؛ مي شناسم
من خود شيوه نگه، چشم مست تورا؛ مي شناسم
ديگر اي برگشته مژگان؛ از نگاهم رو نگردان
دين من دنياي من؛ از عشق جاويدان تو رونق گرفته
سوز من، سوداي من از نور بي پايان تو رونق گرفته


صبح ساعت ده
الو بفرماييد.
......
الو الو
......

چند دقيقه بعد...
الو بفرماييد.
سلام
سلام بفرماييد.
من با آقا مسعود كار داشتم.
خودم هستم بفرماييد.
ببخشيد. اشتباه گرفتم.
!!؟

چند دقيقه بعدتر...
الو بفرماييد.
سلام، خودتون هستيد آقا مسعود؟
نه خانم؛ دوباره اشتباه گرفتيد.
؟؟؟؟!

*******
از سياوش قميشي خوشم نمي اومد.
گرچه با هر دختر خانمي كه آشنا شديم، مي مردند براي ايشون!
خب بالاخره من هم مجبور بودم زوركي آهنگهاشو گوش بدم و لبخند هم بزنم!. آخ كه زجري داشت.
اما بطور اتفاقي يه ترانه از ايشون به نام طلوع خورد به تورم؛ بعدش هم ......
خدايش از اون وقت تا حالا ديگه نگفتم ....
راستي طلوع را گوش داديد. يه بار ديگه هم بخاطر من گوش بدهيد. ترو خدا.

قسمت
براي نصب يه برنامه و همچنين تعمير پرينتر به يه موسسه رفتم. از اونجا كه من وقتي يه جايي مي روم يا بايد حرف بزنم يا بامن حرف بزنند. در ضمن كار، كم كم سر بحث و صحبت با منشي شركت هم باز شد. خانم منشي با اينكه جوان بود اما مي گفت يه نوزاد كوچولو هم داره. ( اخ كه من مي ميرم واسه بچه كوچولوها خصوصا اگه شمبوس كومبولي هم باشند)
اينقدر صادقانه و صميمي حرف مي زد كه من هم چند بار وسوسه شدم بشينم و همه غصه هاي دلم رو براش بگم. هاي هاي گريه كنم يا با صداي بلند خنده كنم. افسوس كه روم نشد. بعدش هم خانم منشي گير داده بود كه چرا ازدواج نكردم. هر چي فكر كردم نتونستم يه چاخان حسابي پيدا كنم، براي همين گفتم قسمت نبوده. آقا ما تا اين حرف رو گفتيم شروع كرد از ازدواج خودش تعريف كردن كه من اصلا وقت نكردم بله رو بگم تا چشمم باز كزدم ديدم همه چي تموم شده؟!. و اينا...
وقتي از موسسه بيرون اومدم تا حالا اين علامت سوال جلوي من همين جور رژه مي ره. پس قسمت من چيه؟ كيه؟ اصلا قسمتي وجود داره يا بايد خودم بسازمش.

افكار يك متهم به ....

اگه بگم كار من نبوده، مي گن
ديوار حا شا بلنده.
اگه قسم بخورم و دليل و مدرك بيارم، مي گن
آلاله شيدا؛ از دو برگش پيداست.
اگه هيچي نگم، مي گن
سكوت ... از سر رضايته.
از دست همه تون مي خوام سر بذارم به كوه و بيابون
اونجا كه ديگه موبايل آنتن نمي ده؟ ها؟!

What Crisis?

فكر كنم آرسن ونژه فكرش هم نمي كرد كه اينجوري ببازه. اونهم در شرايطي كه تيمش حسابي در اوج بود.

عيد مبارك

گفته بودي

تو گفته بودي آيم بديدنت اما
نيامدي و بهارم در انتظار گذشت

دقيقه ها همه شد روز و روزها همه سال
دو ديده ام به رهت بود و روزگار گذشت

ترا صدا زدم ازآسمان آبي رنگ
دلم به خون شد و ناليد و آن شرار گذشت

وجود من همه شد چشم و ناله شد همه سوز
به جستجوي تو هر دم چه بيقرار گذشت

برفت روز و مه و سال و هفته هايم ليك
دريغ آن همه عمري كه بي نگار گذشت

به انتظار تو هردم دو چشم "شايسته "
سپيد گشت و بخوابيد و شام تار گذشت

:: شايسته وحدت

Child

غيرت
اينكه حسين رضا زاده درخواست تركها را براي گرفتن پول و قبول تابعيت تركيه؛ رد كرده را شنيديد.
حالا ديگه بايد واقعا به ايروني بودن خودمون افتخار كنيم. پول كمي نيست هشت ميليارد تومان؛ اگه من بودم خودمو مي كشتم.
حسين آقا حالا ديگه واقعا عاشقتم.

********
يزد عجب هواي با حالي شده؛ صبحها هوا سرده، بعدش آفتاب ميشه و گرم،‌ طرفهاي ظهر ابري با كمي باد و شب هم سرد با سوزي حال گير. فكر كنم هنوز هم خودش مردد هست كه بالاخره چيكار كنه!. دوشبه يه ذره بارون هم اومد. اما كم بود. چيزي كه من دوست دارم نفس كشيدن توي هواي باروني هست. و پياده توي خيابون قدم زدن؛ البته اگه يه همراه هم باشه كه فقط باهام راه بره و مدام مغزمو نخوره كه عالي عاليست. شما مي آييد؟
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes