چراغ دل

مي داني!
هنوز هم چراغ دلم را به عشق ديدنت روشن نگاه مي دارم
تا شايد
نيمه شبي
در تاريكي
تنها روشن كننده ي راهت باشد ..
..
چراغ دل
آه..
..
از خرابه ها و ويرانه هاي حضورت عبور مي كنم
مي داني!
بي نهايت ويران شده اند
آنقدر كه ديگر هيچ تصوري از آنها در ذهنم تداعي نمي شوند...
به كدامين گناه ، ساقه ي نيمه جانٍ تازه به گُل نشسته ي دلم را با تبر بي ريشه گيت شكستي؟...
و تنم را آبستن زخم ها و دردهاي لايقٍ وجود خودت ساختي
...
اگر از ويرانه ي حضورت به آساني بگذرم ،
كه مي دانم همچون جان دادني دردبار خواهد بود
بدان كه از آه ِ سوخته ي شكوفه ي به خون نشسته ي دلم دور نخواهي ماند...
..
آه بر آن كس كه همه را ، از آسمان تا زمين ، از خشكي تا دريا ، به ديده ي حقير خود مي نگرد...
...
..
Sigh .

زندگی

زندگي جاري است..........

تسخیر لحظه ها

دیروز اتفاقی آلبوم عکس خانوادگی رو تو اتاق دیدم. دلم لرزید وقتی شروع به ورق زدن آلبوم کردم. بازم همون حسهای نوستالژی قدیمی منو گرفت چهرهای جوان که اکنون گرد پیری رو آن نشسته است. شوخی نیست پدرم در لباس مقدس سربازی سال 47 تو همدان و پزهای آنچنانی مال اون دوران.
والان با دوربین دیجیتال تا اونجا که دوست داری عکس می گیری،حذف میکنی ولی اون حس ماندگاری لحظه در زمان هرگز نیست.
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes