صبح جمعه

اگه صبح جمعه کاری نداشته باشی با گوش دادن به برنامه رادیویی جمعه ایرانی میشه لحظه های خوبی را سپری کرد. یاد منوچهر نوذری و صبح جمعه با شما اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد بخیر.
جمعه ایرانی واقعا به روز هست وحتی آهنگهای پاپ طنز و باحالی رو پخش می کنه. ضمن اینکه اپسانسرخوبی هم گیرش اومده و حسابی جایزه بارون می کنه. (کاشی مهسرام)

ای عشق

دستی به کرم به شانه ما نزدی
بالی به هوای دانه ما نزدی
دیری است دلم چشم به راهت دارد
ای عشق سری به خانه ما نزدی
قیصر امین پور

دولت الکترونیک

پلیس + 10 اسم تشکیلاتی است که با نام دولت الکترونیک خدمات مربوط به گذرنامه؛گواهینامه و عدم خلافی را انجام می دهد. یه وقت فکر نکنید که توی خونه می تونید همه این کارها رو انجام بدهبد. اون دولت الکترونیک با این دولت الکترونیک فرق داره. برای هر کدام از این کارها باید از منزل خارج شوید و به دفاتر آن شخصا مراجعه کنید. در ضمن مبلغی هم باید به حساب پلیس + 10 واریز کنید.

باور و ایمان

برای باور هر چیز باید به اون ایمان داشته باشی.
و اگه به اون ایمان داشته باشی دیگه هرچیز رو باور نمی کنی.

کوهنوردی

امروز صبح محسن مطابق هر جمعه به موبایلم زنگ زد که بپوش تا بریم کوه. راستش رو بخواهید حالش رو نداشتم ولی روم نشد که بهش نه بگم. راس ساعت 7 با مجید اومدند در خونه ما و رفتیم سمت دره گاهان. دره گاهان بعد از تفت در بیست کیلومتری یزد واقع شده و جایی با صفایی است در دل دره های تودرتو، که آب سر کوه از رودخانه ای که در ته دره قرار دارد؛جاری است (البته جاری بوده که الان به زور آبی از آن می گذرد.)
وقتی به ابتدای دره گاهان رسیدیم محسن گفت از سمت چپ بریم. راهی که هیچ وقت نرفته بودیم. قبول کردیم و راه افتادیم. مسیر خیلی با حال بود پیچ در پیچ و ما در ته دره حرکت می کردیم هر پیچ رو که رد می کردیم انتظار داشتیم تو پیچ بعدی دره تموم بشه. اما بازم یه کوه دیگه پشت پیچ بود. خدایش دیگه خسته شدیم و از رو رفتیم ولی بازم هنوز راه بود. شاید هفته دیگه تا ته اونو بریم.
سکوت و طبیعت بکر اون منطقه خیلی آرامبخش هست؛ حتی اگه دو تا همسفر داشته باشی که یه ریز حرف بزنند و در حین راه رفتن چیز هم بخورند.

شروع و پایان

همیشه دو زمان بدجوری با خودم حال می کنم. یکی شروع دوره جدید و یکی پایان دوره. شروع دوره توام با آشنا شدن با یه سری چیزهای تازه هست. تمام سعی خودم رو می کنم تا شاگردهامو تحت تاثیر قرار بدم. و پایان دوره از اینکه می بینم تونستم ایده هامو به بقیه منتقل کنم خوشحالم.
امروز تو جلسه آخر یکی از شاگردها ازم تعریف و تمجید می کرد و دوستش آروم بهش گفت به استاد بگو پاچه رو بده بیا! و من خودم رو به نشنیدن زدم.

سرما و مشکلات اجتماعی

امروز صبح که از خواب بیدار شدم؛ زمین تر شده بود و بارانکی باریده بود. ولی وقتی توی خیابون منتظر تاکسی بودم هوا سوز بدی داشت. من مجبورم یه مقدار راه رو با تاکسی برم یه مقدار رو با اتوبوس. توی تاکسی که همینکه به چهارراه نزدیک شدیم راننده بند کمربند ایمنی رو انداخت روی شانه اش؛ یعنی کمربند رو بسته. یه لحظه دلم به حال خودم سوخت!.حالا چرا؟ نمی دونم. همینجوری.

توی ایستگاه اتوبوس هم صبح اول صبح، شلوغ بازی اساسی است. خیل عظیم دختر وپسر برای رفتن به مدرسه و دانشگاه ازاتوبوسها پیاده و سوار می شوند. اکثر اتوبوسها هم که دست بخش خصوصی هست چون پول نقدی می گیرند مدت زمان زیادی صرف دریافت و خرد کردن پول مسافرین می شود. خوشبختانه چیزی که توی این سرزمین فت و فراوان هست وقت!.
انصافاَ تعداد دخترها هم بیداد می کند. امسال توی مسیر دانشگاه رفت و آمد می کنم . آقا غلغله دختر. این حجم عظیم بعد از فارغ التحصیل شدن چه مشکلاتی ایجاد خواهد کرد؟ آیا دولت مهرورز می تونه شرایط کاری خوبی برای اونها فراهم کند؟

دیکته

اتفافی به فرناز سری زدم. وکلی ...
حتماً بجای حتمن.
دقیقاً بجای دقیقن.
کاملاً بجای کاملن.
اخیراً بجای اخیرن.
اصلاً بجای اصلن.
.......

رسم عاشقی

آتشي در سينه دارم جاوداني
عمر من مرگي است نامش زندگاني
رحمتي كن كز غمت جان مي سپارم
بيش از اين من طاقت هجران ندارم
كي نهي بر سرم پاي اي پري از وفاداري
شد تمام اشك من بس در غمت كرده ام زاري
نو گلي زيبا بود حسن و جواني
عطر آن گل رحمت است و مهرباني
ناپسنديده بود دل شكستن
رشته الفت و ياري گسستن
كي كني اي پري ، ترك ستمگري ، مي فكني نظري آخر به چشم ژاله بارم
گرچه ناز دلبران دل تازه دارد\\\\ناز هم بر دل من اندازه دارد
اي تو گر ترحمي نمي كني بر حال زارم
جز دمي كه بگذرد كه بگذرد از چاره كارم
دانمت كه بر سرم گذر كني به رحمت اما
آن زمان كه بر كشد گياه غم سر از مزارم

برای ..

برای همه آنهای که عزت و سر بلندی امروز ما به خاطر مجاهدتهای آنهاست.
عزیزان دوستتان دارم. هرگز از یاد من نرود.................
**************
هر جا صدایی خسته بود؛
هر جا دلی شکسته بود؛
هر جا لب جاده کسی به انتظار نشسته بود.
هز جا کسی نفس نداشت؛
مهلت پیش و پس نداشت.
هر جا دیدی پرنده ای خونه به جز قفس نداشت.
به یاد من باش.
خاطره هر جا که میری؛ به یاد من باش.
اونور دنیا که میری؛ به یاد من باش.
.... به یاد من باش.

...

دل چه کسی بيشتر برايت تنگ می شود؟چه کسی بيشتر به تو فکر می کند؟از چه کسی بيشتر محبت و کمک ديده ای؟...

نگاه کن:
ببين دل چه کسی را بيشتر شکسته ای؟
و چه کسی دل تو رو بیشتر شکسته است؟

84

احساس می کنم امسال سال خوشبختی من است. شرایط خوبی مهیا شده

سال جدید

هنوزم نمی دونم احساسم نسبت به سال جدید چیه؟ اما سال 83 را خیلی دوست داشتم. هرچند چیزهای زیادی رو در این سال از دست دادم اما در عوض چیزهای خوبی یاد گرفتم.

خانه تکانی

امروز اتاقم را حسابی تکوندمش. آخه روز آخر بود. هنگام گردگیری کتابخونه یهو مجله های فیلم رو دیدم. از اولینشون که مال اردیبهشت 71 هست تا آخرینشون که مال سال 82 بود. یادش بخیر اون روزها که حال و حوصله ای بود همه فیلمهای خوب رو می رفتم سینما می دیدم نفدهاشون را از مجله فیلم می خوندم تازه یه جلسه هم داشتیم توی خانه جوان که جمعه ها با بچه ها نمایش و نقد فیلم بود. نمی دونم چی شد که تمومش کردند.

بازی

بازی خطرناکی را شروع کردم. خدا آخر وعاقبتش را به خیر کند.

باران

هوا امروز حسابی مطبوع بود بخاطربارون شدیدی که سحر شروع به باریدن کرد و من طبق معمول دلم بارانی شد و باز اون حس نوستالژی لعنتی منو گرفت. خصوصا وقتی برای پخش کردن اعلامیه ترحیم پدر بزرگ یه سری به جاهای که خیلی وقت بود نرفته بودم، زدم.

طرح توسعه

طبق سنوات گذشته دوباره کوچه ما رو کندند. ایندفعه طرح مخابرات هست. از شانس ما فقط جلوی خانه های جنوبی رو چاله می کنند. آقای پدر ضمن دادن یه سری طرح پیشنهادی یه یکباره گفت باید دستگاهشون رو آتش بزنیم! (بابا بی خیال). ولی خداییش آخر سال معلوم نیست کی قراره اینهمه سوراخ رو پر کنند.

تصادف

توی صف تلفن عمومی یه مردی جلوتر از من ایستاده بود با عصای زیر بغل و پای شکسته. به من نگاهی کرد و گفت: تا قبل از این فکر می کردم هیچی مثل پول نیست اما از وقتی پایم شکسته فهمیدم سلامتی بهترین نعمت هست. ازش پرسیدم: تصادف کردی؟ جواب داد: نه، از رکاب ماشین افتادم!

یه تجربه

قرار گرفتن در مقابل استدلال عجیب و غریب همراه با یک حافظه قوی و آدمی فوق العاده حساس؛ شرایط را بقدری سخت می کند که از دست دادن تمرکز برای حتی یک لحظه به معنی خراب کردن همه چی هست. ولی من مقاومت کردم. البته یه جاهایی خراب کردم ولی نتیجه تا حالا خوب بوده، معلوم نیست بعدش چی بشه.

نمایشگاه کتاب

دیشب یه سر به نمایشگاه کتاب زدم. دم درب ورودی کسی رو دیدم که اصلا دلم نمی خواستم ببینمش اما داخل نمایشگاه کسی رو دیدم که مدتها می شد ازش بی خبر بودم هردو از دیدن هم خوشحال شدیم.
خود نمایشگاه هم چیز جالبی نداشت فقط حضور ناشران کودک برای من چشمگیر بود. طبق معمول کتب کامپیوتر هم فراوان یافت می شد.

هدیه

امروز یه برنامه تلویزیون (+ من) درباره هدیه حرف می زند و اینکه هدیه چه مشخصاتی را باید داشته باشد با خودم فکر کردم تا حالا از کسی هدیه گرفتم یا نه؟
یادم اومد یه انگشتر از کسی که برایم عزیز بود گرفتم تقریبا سه سال پیش درست در شرایطی که اصلا انتظارش رو نداشتم. هنوزم وقتی به این انگشتر نگاه می کنم یاد و خاطره اون روز برام زنده میشه.

نذری

خوب راستش من از اون تیپ آدمهای شیرینی دوست هستم که برای شیرینی دست و پا می شکنم!. حالا می خواد باقلوا و پشمک باشه یا حتی یه لیوان چای نبات با قند!. و ایضا اضافه کنید شعله زرد را. همیشه هم توی ماه محرم بساط شعله زرد براه هست. و من هم ایضا.
در ایام محرم در یزد مجالس روضه خوانی زیادی برپا می شود که قدمت بعضی از آنها به یکصد سال هم می رسد. ( در محله ابرند آباد). چند سالی هم هست که توی روضه های که صبح برگزار می شود برای شرکت کنندگان علاوه بر چایی صبحانه هم می دهند. البته بسته به هر مجلس این صبحانه از یک ظرف نون و پنیر و سبزی خوردن یا یک ظرف آش گندم یا یه ظرف کوچیک شعله زرد فرق می کنه. محلات هم با تشکیل هیئتهای عزاداری سینه زنی و زنجیر زنی با دعوت قبلی به این مجالس می روند و به عزاداری می پردازند.
توی یزد علاوه بر این آش گندم و برنج قیمه نذری هم می پزند که اغلب توی محله ها و کنار خیابونها به کمک خود مردم تهیه می شود. چند سالی است که اجاقهای گازی جای کنده درخت و آتش و دودبازی رو گرفته است. همه اونهای که حاجت دارند برای کمچه زدن دیگ و کمک کردن در طبخ نذری می روند یا پولی برای تهیه مواد و وسایل اولیه می دهند.

ابوالفضل

آنقدر ادب که نگفت برادر؛ گفت آقا.
آنقدر وفا که تشنه ننوشید در میان آب.
آنقدر شجاعت که نامش عباس.
و آنقدر ناامید که لقبش باب الحوائج.

کلاس و ارزشیابی

هر جوری بود اینهفته کلاس رو تموم کردم. البته بچه ها از کلاس راضی بودند و از اینکه با اینترنت آشنا شده بودند خیلی راضی به نظر می رسیدند. هنوز خیلی ها توی خونه کامپیوتر ندارند ولی کم کم نیاز به اون داره احساس میشه. لااقل من سعی خودم رو کردم که دنیای جدیدی رو بهشون نشون بدم دیگه بقیه اون با خودشون هست.
نحوه تدریسم جالبتر شده و می تونم جو کلاس رو کنترل کنم و حتی کلاس رو تحت تاثیر خودم قرار بدهم. اما تنها چیزی که منو راضی می کنه علاقه مند شدن شاگردهام به مباحث ارائه شده هست. برخلاف کلاسهای قبلی درباره یاهو چیزی نگفتم بلکه گوگل رو توضیح دادم و راهنمای اونو پرینت گرفتم و به بچه ها دادم. هنوزم ساختن ایمیل رو از یاهو می گم و همه رو مجبور می کنم یه ایمیل برای خودشون بسازنند وبه من ایمیل بزنند. ایمیل اولی که می زنند سلام می کنند و احساس خوشبختی از اینکه من معلمشون شدم.! اما ایمیلهای دوم و سوم التماس دعا درباره نمره و امتحان هست.
تنها چیزی که تو این کلاس منو اذیت کرد نگرانی بچه ها از نمره بود که وقت و بی وقت التماس دعا داشتند. بهر حال این چیز تازه ای نبود و من همیشه هر جا کلاس داشتم که باید با نمره ارزشیابی می شدند این نگرانی وجود داشته است. حقیقتش من خیلی با امتحان دادن موافق نیستم بلکه به نظرم باید از بچه ها خواست که یه پروژه ای برای خودشون تعریف کنند و بعد از تایید استاد اونو تهیه کنند و ارائه کنند تا معلوم بشه چقدر چیز یاد گرفتند که می تونند به عمل در آورند نه اینکه یه حجم وسیعی رو حفظ کنند و بعد از امتحان از یادشون بره.

بدترین دردها

برای یه خوره کامپیوتر که روزی چهار پنج ساعت چشماش رو تو مونیتور می کنه، بدترین چیز چشم درد هست. یاد میاد یه جایی شنیدم که بزرگی می گه دو تا درد از همه دردها بدتره: " یکی چشم درد و اون یکی فرزند بد". چون مثلا چشم رو نمی شه مانند دندون کشید یا نمیشه بچه بد رو طرد کرد. چون آخرش اسم خود آدم روش هست.

و حالا من چشمام بدجوری درد می کنه از شما چه پنهون یه بچه بد هم دارم که بدجوری داره اذیت می کنه.!

یاهوی بد

نمی دونم چی شده که یاهو با من سر لجش گرفته و دیگه اجازه نمی دهد که وارد مسنجرم بشم. از بخت بد هر چی دوست واشنا هم داریم اونجا آد کردیم. حالا من چیکار کنم؟


سه دهه

همیشه اولین ها ماندگار خواهند بود. اولین دوست؛ اولین معلم؛ اولین مدرسه و .... اولین دوست دختر و اولین بوسه. و یهو که به خودت می آیی می بینی سی ساله شدی ولی هنوز همان پسرک کوچکی هستی که همه دنیا رو با یه دوست خوب عوض می کنی.
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes