try


you never know until you try
and you never try unless you really try
you give it your best shot
and if you have done everthing
in your power , you haven't failed
when you reach for your dreams
::lin parsons

ديروز و امروز

ديروز فكر مي كردم كه بهترين انتخابم اوست.
امروز فكر ميكنم كه انتخاب بهتري هم مي تونه باشه.
فردا بايد بيشتر فكر كنم.
:: بازم ديروز با امروز و فردا قاطي پاطي شد.؛)

به سبك زهرا
* سلام
هر چي ميخوام هيچي نگم نميشه. آخه بشر اينقدر نامرد. من چقدر از دستش عصباني بودم. يه كلمه؛ فقط يه كلمه، من گفتم نيما ديكته شده 19 . فردا صبحش نيما تو مدرسه به من گفت مامان مريم زنگ زده خونه شون و گفته نيما اگه ديكته ضعيفه بياد خونه ما تا باهاش كار كنم. كلي قسم و راست و دروغ سر هم كردم تا باور كرد من فقط راوي خبر بودم. آخه يكي نيست به اين پسره خر بگه تو ديگه چي ميخاي از الان كه دبستان هستي تكليف زندگي صد سال بعدت معلوم هست هم كار داري هم پول. تو اين وانفساي بيكاري و بي پولي. فقط يه بله بگو قال قضيه رو بكن و منو از شر اين مريم و مامانش راحت كن. ميبخشيد امروز يه كم خشمناكانه شد :(
********************
* سلام
من الان خونه مريم اينا هستم وداريم با هم مشق مي نويسيم. امروز توي كوچه مريم و مامانش يهو جلوم سبز شدند. مامان مريم كلي حالمو پرسيد. از وقتي فهميدند كه منو نيما توي يه كلاس هستيم هر جا ميرم اونا رو ميبينم تو صف اتوبوس ، نونوايي، در خونه، تو كوچه و اگه من از خونه بيرون نيام؛ ميايند در خونه ما. مامان مريم گفت چرا نميايي خونه ما با مريم مشقاتون رو بنويسيد؟ منم الكي بهونه آوردم كه چند تا مسئله رياضي دارم كه بابام بايد كمكم كنه . اما مامان مريم گفت مسعود جون خودم، خودم برات حل مي كنم. تو بيا خونه ما.
قربون مامانهاي امروزي برم من. علاوه بر اينكه سنگ نميندازند كلي كمك دست دخترهاشون هم هستند. مامان من بايد ياد بگيره . مامان جون يه روز زنگ بزن مملي و رضا خيكي بيان خونه مون مشق بنويسيم، آتاري بازي كنيم، شكلاتي شيريني، نوار قلبي... معيني.... بز زنگوله پايي ....اينجور محيطاي شاداب و با نشاط واقعا لازمه :)

********************
به اوني كه خودش ميدونه
گفته بودم كه رفيق نيمه راهي
همه لواشك ها رو خوردي
به من هم ندادي .
فردا كه اومدي مدرسه،
سر كلاس ديدي دفتر مشقت تو كيفت نيست!
ياد خنده هاي امروزت بيفت.
من همون جوري مي خندم اييهههههههههههه( مثل خاله نرگس)
حالا خود داني. چيپس ميخري يا نه؟
گفته بودم .... گاهي ترس از دست دادن دفتر مشقت. بدتر است از تاسف نداشتنش
********************
* سلام
امروز واقعا روز سختي بود! اينو در حالي مينويسم كه خيلي خسته ام! امسال خانم معلم ما هرروز يه عالمه مشق ميده و ميگه تا فردا صبح همه اونا رو بياريم. تازه دو تا مسئله رياضي هم بايد حل كنيم. توي دفترها هم با دقت نگاه ميكنه اصلا نميشه دو سه خط تو انداخت!!! امروز اين خانم اشك منو در آورد. سر كتبي علوم برگه مملي رو گرفت و گفت چون تقلب كرده بهش صفر ميده و بايد بابا يا مامانش رو بياره مدرسه. توي زنگ تفريح من و مملي و رضا خيكي قول مردونه داديم كه آخرين امتحان ثلث سوم كه داديم بريم تموم شيشه هاي خونه خانم معلم رو خرد كنيم. تازه اگه ماشين شوهرش هم بود با تيغ خط خطي كنيم. سر كلاس بعد اجتماعي داشتيم خانم اسم مملي رو صدا زد كه درس جواب بده . اون هم به اميد ما رفت پا تخته . سوال اول نصفه و نيمه جواب داد سوال دوم چرت و پرت گفت و سوال سوم زد زير گريه . بعدش هم رفت در گوش خانم يه چيزي گفت و بعد با هم از كلاس بيرون رفتند. چند دقيقه بعد كه آقاي ناظم اومد دنبال من و رضا فهميديم كه آنتن ما رو لو داده . توي دفتر بلبشو بود مملي يه كم پياز داغشو زياد كرده بود و گفته بود امروز عصر قرار بوده بريم. فقط تنها شانسي كه آورديم اين بود كه خانم معلم شوهر نداشت تا ما ماشينشو خط خطي كنيم! قرار شد فردا با وليمون بياييم مدرسه.
من نميدونم يه نمره كلاسي چقدر اهميت داره كه آدم بخاطرش دوستاشو بفروشه ( من الان توي اتاق كار بابا هستم اومدم چيزهاي كه وقتي عصباني بودم نوشتم رو پاك كنم.... چون ميدونم ديگه ......ولي خب واقعيت رو نوشته بودم....چون دلم نميخوام هو بيفته گروه آپاچي منحل شده.... اخ بابا اوم
********************
:: اينو فقط براي شوخي با زهرا نوشتم. اصلا قصدم توهين يا ادا در آوردن او نيست.

براي زيستن چه مي خواهي؟
دمي براي آسودن ...
لحظه اي براي نفس كشيدن ....
و يا همدمي براي درددل كردن.
هنوز هم رازهاي دلم را با كسي قسمت نكردم، و ديگر فرصت و حوصله اي براي بازگو كردن آن ندارم. نمي دانم اين كم حوصلگي براي چيست؟ اما خوب مي دانم كه هر وقت محتاج تو باشم، تو نزديك مني. چه نيك از مشكلاتم خبر داري و چه خوب با بزرگواري بديهايم را مي بخشي.

اي خداي مهربان! من اكنون به تو از هر زمان محتاج ترم. يا باسط.

كه مپرس

درد رنجي كشيده ام كه مپرس
دْرد دردي چشيده ام كه مپرس

زان دو جادوي مست خواب افشان
عشوه هاي خريده ام كه مپرس

زان لب دلنواز شكرخند
رازهاي شنيده ام كه مپرس

من! فراتر ز ملك تا ملكوت
خلوتي برگزيده ام كه مپرس

عالمي، صد هزار عالم را
با همين ديده، ديده ام كه مپرس

تا سراپرده قدم ز حدوث
عرصه اي در بريده ام مپرس

از كف ساقيان عالم غيب
ساغري در كشيده ام كه مپرس

با پروبال عشق در يك دم
تا بدانجا پريده ام كه مپرس

با همه عيب از كرامت دوست
به مقامي رسيده ام كه مپرس
:: مهرداد اوستا

ايران ژاپن را شكست داد و قهرمان شد. چقدر ذوق كردند و به به و چه چه كردند. در صورتيكه ما فقط روي اشتباه آنها تونستيم ژاپن را ببريم. اگه اشتباه مغرض دفاع اونها نبود عمرا نمي تونستيم قهرمان بشويم. تو بازي با كره هم يه همچين وضعيتي داشتيم. همش دفاع كرديم يا مثل عربها وقت كشي. آخر سر هم توي ضربات پنالتي كره را زديم.



ديروز به اتفاق پدربزرگ، مادر و برادرم رفتيم سانيج. سانيج يكي از نقاط خوش آب و هواي اطراف يزد هست. البته من به زور برده شدم به بهانه اينكه پدر بزرگ نمي تواند رانندگي كند!. و واضحه كه همه راه را كي پشت فرمان بود. توي راه نرسيده به شهر تفت جلوي پاسگاه، يه بچه سرباز به پدر بزرگ ايست داد ولي ايشون متوجه نشد و راه افتاد، براي همين سربازه يه خورده حال گيري كرد و بعدش گفت چرا كمربند نبستيد؟ پدربزرگ بنده خيلي راحت گفت " ميريم جلوتر مي بندم " يارو لجش گرفت و سريع هزار تومن جريمه كرد. تازه جالبش اينجا بود كه پدربزرگم گواهينامه اش مال دوران گور به گوري خدابيامرز هست. كه نگذاشتيم يارو بفهمه.

خلاصه تا تفت رو بنده رانندگي كردم و پدر بزرگ بغل دست. البته با توضيحات !. گاز بده . سبقت بگير. تند نرو. بوق بزن. جاي شما خالي آخرش هم آب پاكي رو روي دستم ريخت و گفت: بابا تو رانندگي بلد نيستي.!؟

توي تفت من پياده شدم تا برم در خونه دوستم وقتي برگشتم پدر بزرگ پشت رل بود. با خودم گفتم" بي خيال؛ ديگه پليس توي راه نيست". اما نمي دونم حواسم به ماشين گشت پليس نبود يا رانندگي پدربزرگ دوست داشتني. يا هردو با هم.

شانس رو ببيند ماشين گشت دنبال يه خاور بود و ما توي پيچ جاده و جلوي روي او، از خاور سبقت گرفتيم. اكي ثانيه گشت پليس راه جلوي ما سبز شد. " پيكان بزن كنار" . و حالا بعد از اين شاهكار، پدر بزرگ مي خواست در بره. داداشم مي گفت" آقا جون باچيروهه دويستا ميره " . و پدر بزرگ گرامي مثل آقاي كاووسي مي گفت" باشه؛ حالا چيكار كنم؟" .

خلاصه زديم كناراول صورت شديم كه چي شده؟ ، بعد انكار كرديم وآخر سر التماس. اما فيده نداشت هيچي؛ بدتر هم شد. آقاي پليس نارحت بالاخره فهميد؛ گواهينامه هوتوتو، عينك هوتوتو، قوانين رانندگي هوتوتو و كارت ماشين هم كه توي ماشين نبود، فقط يه دونه گواهينامه شاهنشاهي با يه دونه بيمه نامه ماشين داشتيم. و....

خلاصه برگ جريمه پنج هزار تومني را گرفتم و نشستم پشت رل. اما پدر بزرگ دائم به پليسه بد و بيراه گفت و مدعي بود كه روي خط ممتد سبقت نگرفته.!

تا يادم نرفته پدربزرگ به همراه مادربزرگ و يه نفرديگه كه از قبل هم معلوم شده به اميد خدا مي خواهند با همين ماشين بروند زيارت اما رضا (ع). از همه دوستان فقط التماس دعا دارم.!!!!!!!.



حالا كه من يكسري اطلاعات هرچند ناقص را درباره يزد روي نت گذاشتم. متوجه شدم سازمان جهانگردي درباره يزد يه سايت درست كرده بوده است. بد نيست شما هم به اون نگاهي بيندازيد.

ديروز دومين نمايشگاه كامپيوتر در يزد شروع به كار كرد. البته اغلب شركتهاي كه در اين نمايشگاه حضور دارند، فقط
در زمينه فروش قطعات كامپيوتر فعاليت مي كنند. تنها شركتي كه خدمات درست و حسابي ارائه مي داد مركز تجارت الكترونيك يزد بود. بنظر مي رسد بچه هاي كار بلدي داره ، اينو مي تونيد از طراحي سايتشون هم متوجه بشويد و اينكه اهداف بلند مدت و فرا منطقه اي را دنبال مي كنند. با يكي از اونها آشنا شدم آقاي شفيق. پسر باهوش و فوق العاده مودبي بود. در ضمن تا يادم نرفته تركيب دختر با نمايشگاه كامپيوتر غير قابل تفكيك هست . نه .





روز جمعه علي جباري خبرم داد به علت اينكه حسابي سرش شلوغه، ديگه وقت براي وبلاگ نداره. حيف شد كه ديگه نمي نويسه. بسيار بلاگ خوبي داشت فرقش با بلاگهاي ديگه اين بود كه متون خارجي رو ترجمه نمي كرد، بلكه لپ خبر را مي گفت و بعد لينك مي داد ضمن اينكه احاطه كامل هم به موضوعاتي كه ارائه مي داد نيز داشت.(بخدا چيزي به من نمي رسه). هر چند اين يه ماه اخير حسابي درگير خودش هم بود. و شطحيات زيادي از خود بجا گذاشت.!
بهر حال مجبور شدم لينك او را بردارم و به جاي اون يه لينك از معرفي شهر خودم بگذارم. كاچي بهتر از هيچي.
پيري
وقتي كوچك بودم توي محله قديمي، هر وقت يه كاري براي آدمهاي مسن انجام مي دادم كلي دعاي خير پشت سرم بود. از جمله اينكه ” الهي مادر پير بشي“ . اوايل با اين جمله مشكل داشتم حتي بكبار يادم هست كه از مادرم پرسيدم چرا بايد پير بشم؟ دوست دارم هميشه جوون باشم. مادرم كلي برايم توضيح داند كه اين يه دعا براي عاقبت به خيري است. و اينكه آدم توي ابتداي عمر خداي نكرده جوون مرگ نشه . و...

چند روزي است عمه مادرم از تهران به يزد اومدند و پهلوي پدر بزرگ و مادر بزرگ من هستند. هر جند مثل همه خانمهاي ديگه با وجود كهولت سن تمام آدمها رو با شغلشون و اسمشون و... مي شناسند اما بنده خدا يك دونه پله رو هم به زحمت پايين و بالا مي ره . اساسي پير شده. گوشش سنگين هست و بايد تقريبا داد بزني تا بشنود.اما ازهمه چيزخبر دارد به من مي گفت؛ عمه توي تهرون كلاس كامپيوتر ساعتي ده بيست هزار تومن هست تو هم اينقدر مي گيري !. عمه فوق ليسانس امتحان ندادي ؟ بخون خيلي خوبه .!
ديروز وقتي كمكش مي كردم از پله ها بالا بيايد ياد دعاي بالا افتادم و با خودم گفتم الان مي گه مادر الهي پير بشي . اما نگفت ، فقط گفت ” عمه الهي خوشبخت بشي “. من از ذوق اين دعا، برق توي چشمهايم درخشيد. ببينم شما دوست داريد چه دعايي در حقتون بكنند؟


!

چندي است توي يزد يه سي دي دست بدست مي گردد. و اون مربوط به يك جشن تولد دخترانه هست. مثل همه جشن تولدهاي ديگه مي زنند و مي خونند. البته اون جور كه از ظواهر امر بر مي آيد شايد اونو براي تبديل نوار به سي دي به يك نامردي دادند و اون هم با يه تير دو نشون زده . هم حسابي كاسب شده، هم كلي بچه محله ها رو آباد كرده.!

البته نمي دونم حالا كدوم يكي را مي گيرند. شايد هم مثل قضيه خانم خيرانديش هر دو طرف را. فقط در حيرتم از اين مردم پست و گرسنه. حتي زندگي شخصي ديگران را با ولع مي خواهند. وهيچ معيار اخلاقي هم نمي شناسند. خدا به همه ما رحم كنه.


مي شود با يك لبخند، همنشين گلها بود.
مي شود پرواز را در اوج، با يك عقاب ديد.
مي شود غم را در دل يك مسكين حس كرد و با آن همدلي كرد.
مي شود مثل پرستوها شاد بود.
مي شود چشم به راه بهار داشت.
مي شود اميد را با غنچه اي آغاز كرد.
مي شود مثل شقايق، سرخ زيست.
:: مي شود..... نه نمي شود!. اگه بتواني، نمي داني و اگر بداني نمي تواني .
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes